میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

انگار خون توی دستام خشکیده..سر انگشتام با ضرب آهنگ چاقو به دار قالی ذوغ ذوغ میکنه..
بدنم مثل یه شاخه چوب خشکیده ..بدنمو میکشم و یه تکونی بهش میدم..
دنیام شده تار و پودهای دار قالی و نخ های ابریشم قشنگش..ولی با وجود این قشنگیش هم باز عقم میگیره..
همدمم یه چاقوی سرخمه قالیه..
همدمی که بعضی وقتها سهلاً میره رو انگشتم و خون میزنه بیرون..میخوام پا شم ولی یاد صاحب کار می افتم..
تا این نقشه تموم نشه از پول خبری نیست..
یه رج رو تموم می کنم..خون رو انگشتم مونده و خشک شده..بلند میشم و میرم دراز میکشم
بدنمو رو یه لایه حصیر سنگی پهن میکنم..همینشم خستگیمو از تن بدر میکنه
از دور به دار قالی و نرمیش نگاه میکنم..اشک تو چشام حلقه میزنه..
انصاف نیست قالی ابریشمی ببافم و بعدش رو حصیر بخوابم....
انصاف نیست ...........


داستان از لیلا فام (رها نفس)
  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۲۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

گل‌های قالی با این که خار ندارند، اغلب مردم با کفش روی آن‌ها پا می‌گذارند.


نوشته پرویز شاپور و به کوشش علی حصوری و تورج ژوله. برگرفته از فصلنامه فرش.

  • ۱ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۲۳
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

بیا با هم قالی زندگی را ببافیم،بی حاشیه.تو تار باش و بگذار همواره بر ایستادگی ات اطمینان داشته باشم. من پود باشم تا وقتی خدایمان برای محکم کردن گره ها شانه می زد، این من باشم که ضرب شانه ها را تحمل می کنم.

بیا محکم بر هم گره بخوریم. بیا نگذاریم هر کس و نا کسی پا بر روی قالی مان بگذارد...من از قالی های خاک گرفته بیزارم...


برگرفته از وبلاگ چرت و پرت های بی سر ورته!
  • ۰ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۱۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

این دل ما چنان گرد و غباری گرفته که از تایدو ریکا گرفته تا انواع جوهر نمک ها تاثیری بر سفیدی و زلالیش ندارند.نقش این قالی راکه خیره می شوم عجیب محوش می شوم که این دل کجا و قالی کجا. چنان طرح و رنگ را کنار هم گذاشته اند که گویی فرش سلیمان است.حال حکایت نقش قالی و دل ماست که یکی جان دارد و دیگری بی جان است کاش این دل هم جان نداشت کاش دل نمی باخت کاش هیچوقت نمیگرفت کاش نمی سوخت برای کسی کاش نمی پوسید در این چهار دیواریها کاش برای کسی ضعف نمی رفت انوقت دیگر دلربایی نبود دلبستگی نبود.
اگر می شد دلمان هم به زیبایی این قالی نقش بسته میشد چقدر خوب بود.مگر قالی زیبا نیست چرا دل نمیبندد و دل نمی بندند به او.
این قالی دل ما هم نیاز به شستشوی اساسی دارد.


نوشته سینا لطف آور. برگرفته از وبلاگ تازه کار
  • ۰ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۰۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

ما انسانها همگی زندگیمون رو  مثل یه قالی باف می بافیم، و به پهنای دلمون یه فرشی داریم (فرش دل) هر کسی یه نقشی به فرش دلش زده و از یه رنگ یا رنگهای خاص استفاده کرده ، و هر کسی یه جوری می بافه ، یکی ریز یکی درشت یکی برجسته و ... ، یکی خودش زحمت کشیده و خودش نقش و نگارش و زده و با دل خودش بافته، یکی هم مثل فرشهای ماشینی، دیگران براش نقش زدن و بافتنش، خوبه که ما فرشهامون رو خودمون طراحی کنیم و طوری ببافیم که وقتی کسی میاد و میخواد پا رو دلمون بزاره گره های فرش دلمون پاشو اذیت نکنه، رنگهاشو طوری انتخاب کنیم که چشم کسی رو نزنه، لطافت خودش رو داشته باشه و کاری کنیم که همه جرات کنن پا رو فرش دل ما بذارن، میدونید که فرش خوب فرشیه که هر چی پا بخوره قشنگتر میشه. طوری ببافیم که خریدار داشته باشه .

  • ۱ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۰۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

دختر قالی باف بهار عمرش را به پای گل‌های قالی پاییز می‌کند.


نوشته پرویز شاپور و به کوشش علی حصوری و تورج ژوله. برگرفته از فصلنامه فرش.
  • ۰ نظر
  • ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۰۲:۵۷
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

پر  دستات  گل  قالی  قالی باف

خونم  از  فرش  تو  خالی  قالی باف

ابر  چشمات  روی  قالی  می  باره ! ؟

یا  سرانگشتای  تو   گل می  کاره  ! ؟

تو  دلت  غصه ای جا  کرده  ؟  بگو

گره     اشکاتو   وا  کرده    !   بگو 

زیر  لب  از  کی  داری  دم  می زنی  ؟

که  چنین  شونه رو   محکم  می زنی !

سایه  رو  قیچی  بزن  آفتابی  شو

رنگای  تیره  بسه    عنابی    شو

می  دونم  فرشای  قلبت  لاکیه

نقشه  فرش  دلت  کار   کیه  ؟

کی  می شینی * روی قالی * پای دار ؟

گل   و  بوته   بزنی   رنگ  بهار ؟؟؟؟؟


شعر از بهروز سنجابی. برگرفته از وبلاگ آسمان آبی شعر
  • ۰ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۱۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

نشست تا بنوازد دوتار قالی را ،

و نُت به نُت بنویسد خطوط خالی را .

نشست تا بزند بر طلوع گنبد شهر ،

شعاع خاطره را ، رنگ پرتقالی را .

که رنگ رنگ شود قالی سلیمانش ،

که تا در اوج ببیند شکسته بالی را .

  • ۰ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۱۳
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

قلب من

قالی خدا ست

تار و پودش از پر فرشته ها ست

پهن کرده او دل مرا

در اتاق کوچکی در آسمان خراش آسمان

برق می زند

قالی قشنگ و نو نوار من

از تلاش آفتاب

 

  • ۰ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۰۷
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

قالی بزرگی است زندگی...

هرهزارسال یک بارفرشته ها قالی جهان را درهفت آسمان می تکانند

تا گرد وخاک هزارساله اش بریزد وهرباربا خود می گویند:

این نیست قالی که انسان قرار بود ببافد

این فرش فاجعه است...

با زمینه سرخ خون...

و حاشیه های کبود معصیت ...

با طرح های گناه و نقش بر جسته های ستم..

فرشته ها گریه می کنند و قالی آدم را می تکانند

و دوباره با اندوه بر زمین پهنش می کنند.

  • ۰ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۰۴
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات