میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قالی دلم» ثبت شده است

زندگی بس سخت است

زندگی باغچه ایست
که در آن باید کاشت
هر چه مهر است وصداقت هم نیز 
بی مترصک اما 
قاصدک زندانیست
زندگی باید کرد
زندگی باید ساخت 
چشمهارا شستیم 
جور دیگر دیدن 
در توان ما نیست
زندگی دشوار است
منکه هجرت کردم 
همچو یک 
مرغ مهاجر اما 
آسمان هر جا هست
با همان یک رنگیست
سر بیاور تو زگور
با توام 
ای سهراب
زشکوفایی گلهای اقاقی
کم گو 
گل این قالی ما
هیچ شکوفا هم نیست
گرچه رنگش جاوید
عطر وبویی
ندارد از خود
زندگی بس سخت است
زندگی ابهام است
شعر از بهروز احمدی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

کجاست دفتینم
اردکان است و زمین قدرت انکار ندارد 
و من آن دختر "قالی بافم" 
که هزاران "گره" بر "دار" دلم ثبت شده 
من به دنبال چه هستم؟
طرحی از خوبی چشمان تو که مست و خرابم کرده... 
دختری که شده است مست 
هزاران "شه عباسی" تو 
قوس "اسلیمی"ها,  
نگرانم کرده 
عطر این "افشانت" 
به چه حالم کرده 
"قاب قرآنی" و "ماهی درهم"
"لچک و باز ترنجت" بی قرارم کرده 
این همه " گلدانی" "گل فرنگ" "محرابی" 
همه اش را ز چه رو می بافی؟
من "زری" می بافم
"تار و پودش" همه الیاف خدا 
رشته هایی از عشق که به هم تنگ شده 
"تار" را بر پا کن, 
"چله" را پیدا کن 
هان کجاست دفتینم؟
عشق را رسوا کن.


شعر از الهام کرامتلو

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

کلبه ای بود که از خاطر ابنا بشر خالی بود
و من آنجا
زیر ته مانده ی پستوی عدم 
می دیدم
که وجودی به تنفر همه از غایت خویش
آب در هاون هستی می کوفت 
ذهنش از مزه ی انگور، سیاه
معده اش شایبه ی گندم داشت
(چوبقابی) پشت یک آینه آویخته بود 
(دار قالی) ، نامی
کوژ و نمناک و نمور
رج میزدش هر لحظه به انگشت قضا
نقشه ای بود که بر ساحت ما ریخته بود
دلش افشان ز تراویدن خویش 
گره ای بود که بر هر گره آمیخته بود
هوس از پشت هنر می سرید
رج به قالی می زد
قصه اش را می بافت!!
تنهایی
تیزی ه آن گره ی کور 
بر سبابه ی انگشت سخاوت لغزید
بار هستی کژ شد
و خدا معنا یافت
او همان بود که قالی می بافت 
گره اش را جان داد
دار قالی لرزید
نبض ساعت به تپیدن افتاد
گره از ساحت ایمان مرعوب
بافش ثانیه ها رج می خورد
دست شهوت به عدم می چرخاند 
نقش برعصمت قالی می خورد
همچنان او می بافت
همچنان او می تاخت
گره ای پشت گره
همه می رقصیدند
همه می گردیدند
و من از گوشه ی پستو دیدم
قامت فرش ازاندام خدا بالا زد!!
انعکاس اثر آینه بود
که به رفتار خدا خط میداد 
عاجز از رستن خویش
اینچنین بی خبر از غایت کار 
حکم به آغاز رمیدن می داد
همچنان او می بافت
همچنان او می تاخت
قامت دار از آن آینه هم بالازد
وشنیدم سر دار
گره ها می گفتند 
((*آنجا را باش !!
او خداییست که خود را می بافت؟؟ !! *))


شعری زیبا از حسین عباسی مود

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

دختر قالی سرخ

دخترک از شوق سرشار 
دخترک از عشق لبریز
همه ناز 
همه راز 
در هر نوازش باد می زند یک لبخند 
در دلش هست ، غوغای بهار 
دستش روی فرش سرخ 
می رقصد 
نخ آبی 
نخ سرخ
نخ نیلی 
نخ سبز
گره دیگر 
می زند گره دیگر 
نقش و تصویر گلی 
می شود روی قالی سرخ نقش 
انقریب به فرجام رسد 
قالی سرخ 
دخترک آشفته پریشان
آخرین دست نوازش
آخرین نگاه عاشق 
می بردندش فردا 
به بازار تماشا 
به فروش
همه درد 
همه شب 
دخترک تنها نشسته به غروب
بغض در راه گلو 
اشک در حلقه چشم 
آه .. باز من به یاد تو همه شوق 
همه شور 
همه عشق 
همه راز 


شعر از علی برادران راد

  • ۳ نظر
  • ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۳۴
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

    برای رنجبران قالی‌باف که در گور خفته‌اند


شاهکار هزارۀ چندم                                          فرش‌های فلان و بهمان است
دارها را ز خانه برچینید                                    عصر مرّیخ و دور کیوان است
هفت‌صد شانه با هزاران رنگ                        نرم‌تر از حریر و ابریشم
ارمغانی به اوج زیبایی                                       بنگریدش چه مایه ارزان است !
عصر انگشت‌های خونی رفت                         دورۀ فرش دست‌بافت گذشت
یاد مادربزرگتان جاوید !                                  این زمان کارگر فراوان است
دیگر از پشت هیچ پنجره‌ای                            نشنوی شعر شانه و پود
ارزش آن همه ترانه چه بود                          که کنون زیر خاک پنهان است ؟
بشتابید بهترین قالی                                        فرش‌هایی تمام از دَم قسط
هفت‌صد شانه با هزاران رنگ                       بهتر از فرش‌های کرمان است
آن که عمری به رنج ، قالی بافت                  _ فرض مادربزرگ من یا او  _
تخته‌ای یادگار زآن همه فرش                      در اتاقش کنون نمایان است؟
آن که یک عمر روی تخته نشست                خود پس از مردنش بگو چه گذاشت ؟
خالق آن همه قشنگی‌ها                                  مایۀ عبرت جوانان است
دارها را ز خانه برچینید                                   پیش ازین هم که بارها گفتم
این کُپی خود فراتر از اصل است                   فرش ما بِه ز فرش کاشان است  !


شعری زیبا از احمد مزروعی

  • ۱ نظر
  • ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

ای‌ که‌ تو پرسی‌ ز من‌ و حال‌ من‌
 قالی‌ من‌ قصه‌ی‌ احوال‌ من‌

 آنچه‌ حدیث‌ غم‌ پنهان‌ ماست‌
قالی‌ خوش‌ منظر کرمان‌ ماست‌

 قالی‌ ما گلشن‌ جان‌ و دل‌ است‌
کاین‌ همه‌ آوازه‌ از آن‌ حاصل‌ است‌

 تار غنا پود وفا و صفا
بافته‌ شد در هم‌ و شد فرش‌ ما
نرم‌ ترک‌ گام‌ بنه‌ بر سرش
‌ حیف‌ ببازی‌ تو به‌ سیم‌ و زرش‌

 قالی‌ ما گنج‌ قناعت‌ بود
ثروتی‌ از عز و مناعت‌ بود

 نقش‌ بدیعی‌ که‌ به‌ قالی‌ ماست‌
گلبنی‌ از همت‌ عالی‌ ماست‌

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

قالی را بنگر چه زیباست
تار و پودش را بنگر
گویی قالی کرمان است
چه نقش ها و چه رنگ هایی
گویی رازها دارد در دل خود
راز زندگی و راز عشق
گره خورده تار و پودش
در خامه های رنگارنگ
نقش گل و جنگل و ترنج
سرخ و سپید و سبز رنگ
با نگاهش آواز بلبل و قمری
فراوان سر میدهد جانان
دارد در این دل خود
هزاران چشمه و رود
گویی نشان جاودان زندگیست
گویی گذر عمر نقش خورده
در تار و پود این قالی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

قالی عمر را می بافم به سیاه و سپید
گره می زنم یک یک به شادی و نوید
تار و پود را محکم کرده ام به دار امید
قالی ام نقش گل و زندگی دارد به امید
دوغی و لاکی و زرد و سپید دارد
می زنم شیرازه اش را با آلام و درد
گل بهار قالی ام آرام گذشت
قلب قالی باف عمر، در هم شکست
پاکی بر پود و گل قالی بزن
ریشه از جان و دل و جانی بزن
قالی ام با تار و پودش بافته شد
با همه خوب و بدش قالی من افسانه شد


شعر از حمیده ایزد شناس

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

مجموعه شعر کوتاه

دخترک قالی باف 
گل ها را 
محکمتر گره می‌زد به تار و پودِ «دار»
وقتی
به یاد دستی می‌افتاد
که چیده بود او را ...

شعری زیبا از کتاب «هیچ» که جایی اشغال نمی‌کند! از مجموعه شعرهای کوتاه خانم منوره السادات نمائی مرتضائی - نشر نیماژ از مجموعه پازل شعر امروز - 1392

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۵۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

باید کنار این قطار می ماندم
وخیره می شدم
به دست های رنگی مادرم
-مادرم که قالی می بافت، حامله هم بود-

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات