میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرش» ثبت شده است

فرش ایرانی، جهانی ظریف و سراسر تخیل، تکرار درخت و نهر و شکوفه، جهانی آرمانی و بر گرفته از روح ایرانی است.


بهروز افخمی
  • ۰ نظر
  • ۱۶ فروردين ۹۲ ، ۰۶:۳۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

نوک انگشت‌هایت زخم می‌کارند قالی را

بکش برگونه هایت این جنون پرتقالی را

تو در پستوی این رج‌ها عروس شهر تب ریزی

که با تور سرت گسترده‌ای فرش خیالی را

بهار نارس نارنج هایت رو به خورشیدند

و با خود عهد می‌بندی بهار احتمالی را

درختی سبز خواهد شد پس از این ماجرا دختر!

درختی سروتر از قامت این چند سالی را

  • ۰ نظر
  • ۱۶ فروردين ۹۲ ، ۰۶:۳۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

بگسترد فرشی ز دیبای چین

که گفتی مگر آسمان شد زمین


حکیم ابوالقاسم فردوسی
  • ۰ نظر
  • ۱۶ فروردين ۹۲ ، ۰۶:۲۷
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

قالی زندگی ام رنگین بود
سرخ و سبز و آبی
بافته ام آنرا با دل تنگی
گره هایش روشن
تارهایش از غم
پودش از یکرنگی
قالیم زیبا بود
انتظارم خشکید
چشم هایم به در استقبال
تا ابد گریان ماند
وکسی قصد خریدش...هرگز
قالی من پوسید
قیمتش ارزان شد
و کسی باز نیامد افسوس
قصد آن دارم تا
قالی ام را تنها
ته دریای فنا
دور اندازم دور
و دگر قالی احساس نبافم هرگز...!


شاعر: مسعود حاجی زاده
  • ۰ نظر
  • ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۴۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی


ننه گلاب سرفه ای کرد و شیشه شربتش را برداشت و چند قاشق خورد. بعد هم دوباره دراز کشید توی رخت خوابش و خوابید؛ چون اصلاً حالش خوب نبود. گلدانه دختر ننه گلاب از پشت دار قالی قرمزش ننه گلاب را نگاه کرد و غصه اش گرفت. او همین جور قالیچه اش را می بافت و فکر می کرد: اگر ننه گلاب بدتر شود چی؟ اگر دکتر بگوید خوب نمی شود؟ توی همین فکرها بود که یک دفعه در زدند. گلدانه دوید و در را باز کرد. عمو قربان بود. عمو قربان آمد توی اتاق و کنار رختخواب ننه گلاب نشست و گفت: چه طوری ننه گلاب؟ ننه گلاب سرفه ای کرد و یک چیزهایی گفت، اما از بس حالش بد بود، نمی توانست درست حرف بزند.

  • ۰ نظر
  • ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۳۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

فرش یعنی تابلوی عشق و هنر که ایرانیان به زیر پا می‌اندازند.


جمله از علی برومند (اثر برگزیده اولین مسابقه ادبی فرش یعنی ...)

  • ۰ نظر
  • ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۱۶
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

فرش یعنی رویش باغ جهان در دست تو

فرش یعنی قصّه تکرارِ بی تکرارِ متن

نقش سرو، آواز تو

فرش یعنی لحظه‌ها را بافتن

فرش یعنی نقشِ گل انداختن

فرش یعنی سوختن

فرش یعنی ساختن

فرش یعنی یک جهان انشای ناب

فرش یعنی ناز بی پایان گل را بافتن

فرش یعنی شعر نو در پیچِ متن شاخه‌ها

فرش یعنی قصه‌ها

فرش یعنی سایه‌های رنگ دار

فرش یعنی عشق بین دست و دار


شعر از سپیده طراوتی محجوبی (اثر برگزیده اولین مسابقه ادبی فرش یعنی ...)
  • ۱ نظر
  • ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۰۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

فرش یعنی عشق یعنی شور ناب

یک جهانی خاطره در کنج قاب


شعر از هادی مهربانی (اثر برگزیده اولین مسابقه ادبی فرش یعنی ...)
  • ۰ نظر
  • ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۰۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
فرش یعنی ...

فرش یعنی خاطرات کودکی

فرش یعنی طعم شعر رودکی

فرش یعنی نغمه دفتینه‌ها

فرش یعنی زحمت تهمینه‌ها

فرش یعنی افتخار بی کران

فرش یعنی تابلوی نقش جهان

فرش یعنی با گره زر ساختن

اشک‌ها را در لچک تر ساختن

فرش را در سقف عرش هم داشتند

گوشه‌هایش هم کمی گل کاشتند


شعر از پیمان اشتری ماهینی (اثر برگزیده اولین مسابقه ادبی فرش یعنی ...)
  • ۱ نظر
  • ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۵۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

سال1370دوم دبستان زمستان
اوضاع مالی خانواده خراب بود. حقوق معلمی پدرم 8200 تومان .مادرم قالی تنید. قالیچه ای با نقش نائین زمینه اُکر. من بافت قالی یاد گرفتم. چقدر عاشق قالی بافی شدم. دیگردنبال بازی های کودکانه و کوچه گرد نبودم . من خواب آن کفش های کوهدشت رامی‌بینم. نخ فروش به شرط آنکه در پایان بافت قالی رابرای اوببریم به ما نخ نسیه داد. ولی.....نخ فروش سر ما کلاه گذاشت...؟ ونخ هایش را نمناک به ما فروخت. پدرم کنار بخاری او را فحش داد و گفت: نخ های خامه توی یک کیلو 300 گرم نم دارند.
...ومن آرزو کردم کاش شکم گنده نخ فروش بترکد. قالی که تمام شد مادرم با اشتیاق نخ های تارراپاره کرد. صدای خرت خرت پاره شدن تارها نوای موسیقی شادی بود برای ما. پدرم قالی را برای او برد. ولی..... بعداز یک ماه دلال پول قالی را نداد. مادرم آرام گریه کرد. وپدرم کلافه مدام سیگارهما،بدون فیلتر کشید. با پدر رفتیم مغازه دلال.
پدر مرا نشان داد و بلند فریاد زد :

بی پدر می خواهم برای این بچه کفش بخرم.
آنوقت آرزو کردم کاش عباس آقا کفش های کوهدشت را نفروشد.
چند روز بعد پدر آمد. خندان. برای من و برادرم کفش خرید.
گل های قشنگ و رنگارنگ قالی ها برای مادرم ریشخند دلالان بود.


توضیح: از نویسنده این داستان اطلاعی ندارم
  • ۰ نظر
  • ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۰۴:۰۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات