میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «میرزاکارپت» ثبت شده است

دار قالی

می بینم فرشی که در دل خود دارد نقشی
نقش یک دخترک زیبا
که نشسته است پشت دار قالی
گره می زند نخ هایش را
که هر یک هستند رویایی
دخترک پرورانده آنها را
با امید و چه آرزوهایی
در این فرش میبینیم دست های دخترک را
که دارند انگشتان ظریفی
که ضربه می زند بر دار قالی
با هر ضربه او موج می افتد بر گیسوانش
که هستن پریشان و پر کلاغی
بلند است و تاب خورده اند تا روی سکویی
که بدون هیچ ادعایی شده است برای دخترک تکیه گاهی
در این فرش میبینیم
گل هایی
نشسته اند به چه زیبایی اطراف قالی
که عطرشان پر کند این اتاقک خالی
که دخترک نشسته است در آن به تنهایی
گره می زند بر تار و پود قالی
که هر یک چشمک می زنند به فردایی
بافته است آنها را در سرش دخترک با چه صفایی
که پهنش می کند این قالی
دست می کشد رویش با چه آرامی
حس می کند گرمایی
که خود بخشیده است به این قالی
می نگرد بر نقش هایی که خود زده است بر قالی
می بیند دخترکی را که نشسته است پشت دار قالی


شعر از فاطمه زنگنه تبار

  • ۰ نظر
  • ۱۷ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۰۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
گلزار قالی


دوباره دار قالی دار قالی 
دل مو پود و جونم تار قالی 
یکی سبز و یکی سرخ و یکی زرد 
که غرق گل بشه گلزار قالی
اشعار محلی (شیرازی) به نقل از حبیب الله حسینی میرآبادی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
تقدیم به تمام دختران قالی باف سرزمینم


متن ارسالی کاربران: کرمی


تقدیم به خواهرم و تمام دختران قالی باف سرزمینم 

بزن جا خود زدم دوتا ول ابریشم آبی پیش آمد عنابی پیشرفت با مشکی کور کن همیشه از کناره کناره می گرفتم در حاشیه ماندن غذابم می داد تو اما ماندی تو بودی روز به روز رج به رج گره به گره نقش بود و نقش رنگ بود و رنگ از کناره تا حاشیه را با چه ذوقی نقش می زدی رسیدن به زمینه شادت می کرد طراوت دستانت را به لطافت گلها دادی و فروغ چشمانت را به نقش ها سپردی چشمانت آنقدر در تار و پود گره خورده اند که تار می شوند بچه که بودیم به برق نگاهت حسودی می کردم

مهرداد مولایی

  • ۱ نظر
  • ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۶
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
فردوسی شاعر


شاعر شب و روز
پشت دارِ اندیشه نشسته بود
و سرودش، آن قالی بزرگ را می بافت
قالیِ بزرگی که شاعر
در تار و پودِ آن
گاهشمار اسطوره ای میهن اش
و تبار کهنِ پادشاهان پارسی را، باشکوهِ تمام می بافت
قصه ی پهلوانانِ محبوب اش
کارهای برجسته ی قهرمانان اش
جانورانِ جادویی و دیوها
و گل های افسانه را گرداگردش رج می زد…
(قسمتی از شعر بلند «فردوسی شاعر» اثر شاعر آلمانی، هاینریش هاینه؛ ترجمه بهنود فرازمند) به نقل از طره

  • ۰ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۵۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
رنگ های خدا (به یاد زنده یاد عباس سیاحی)

ای رنگرز بزرگ عالم 
صنعتگر جن و دیو و آدم
گویند که سرخ وآبی و زرد 
دررنگ بود دوای هردرد 
این هر سه توکرده ای پدیدار 
در روناس و نیل و برگ هردار
روناس تو قرمزی است زیبا 
زینت گرنقش و فرش و دیبا
بس زرد که کرده ای تو پنهان 
در برگ گیاه های الوان
نیل تو که هست آبی نغز 
با زرد گیاه، میدهد سبز
این هرسه که رنگهای اصلی است 
در دفتررنگ های فصلی است
ترکیب نموده ای بسی رنگ 
در جانورو گیاه و هر سنگ
لعل و شبق و زمرد و یشم 
گردد خیره زدیدنش چشم
قرقاول و کبک و ببر و طاووس 
بارنگ تو بر فلک زند کوس 
با زرد تو ای جناب باری 
گنجشک حقیر، شد قناری 
در جفت بلوط و پوست گردو 
صد رنگ نهاده ای چو جادو
در پوست انار یکه و فرد 
از سرخ و سیاه هست تا زرد 
در کرم ضعیف ناتوانی 
هشتی به ودیعت ارغوانی
قرمزدانه است نام آن کرم 
یک گندم و بیش باشدش جرم
اما در رنگ فرش و قالی 
خود دنیایی است فرد و عالی 
تا رنگ پذیرد هر سپیدی 
دندانه زاج آفریدی 
در وصلت رنگ و پشم چون عاج 
دلال محبت است این زاج
پس پایه ی آفرینش رنگ 
نرمی گیاه و سختی سنگ 
وین بوالعجب اندر این نمایش 
جان مایه رنگ آب و آتش
مارا تو به هر طرف کشاندی 
هر روز به مشغلی نشاندی 
یک روز بز و الاغ تعلیف 
یک روز کتاب و درس و تالیف
امروز که پیری است و سستی 
رنگم کردی به چیره دستی 
باعشق به رنگ زنده ام من
این هم کلکی زتوست، ذوالمن
شعر از زنده یاد عباس سیاحی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
در بزم مراد


ای خوش آن فرش که در بزم مراد
سایه‌وش در قدم شاه افتاد
روی بنهاد به ره چون خورشید
کرد فرش قدمش موی سفید
این نه فرش است گل نسرین است
پرد‌ه‌ی دیده‌ی حور العین است
بوستانی است پر از لاله و گل
زان سبب کرده در او جا بلبل
نقش زنجیره ی او کرده عیان
جدول آب به هر گوشه روان
ره بسر چشمه ی حیوان دارد
نقش هر جانورش جان دارد
ای همایی به دعا دست بر آر
که بدین ختم شود آخر کار

شعر بافته شده بر حاشیه فرش ترنج و حیواندار موزه پولدی پتزولی میلان

تحلیل از داود شادلو (محقق و مدرس فرش): شاعر این شعر مشخص نیست و از آنجایی که شعر قوی‌ای نیست بعید به نظر می رسد شاعر معروفی داشته باشد اما چند نکته خوب میشود از آن فهمید.
یک؛ اینکه با توجه به محتوا و تاریخش احتمالا اختصاصا برای شاه تهماسب بافته شده
دو ؛در بیت آخر به شخصی همایی نام اشاره شده که شاید ناظر بافت یا سرپرست کارگاه بوده
سه؛ اصطلاحاتی مثل جدول و زنجیره در آن زمان هم رایج بوده

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
قالی باف

بزن باز هم بزن 
بزن گره به کار من 
بباف باز هم بباف 
بباف روزگار من
بزن به ضرب زندگی 
بباف رنج من به هم
بباف قسمت مرا 
بباف رج به رج به هم
گره گره یکی یکی
فشرده کن دقایقم
بزن به تیغ و دف مرا
چونان بزن که لایقم
صدای آه و ناله ام رسد
ز ضربه ها بگوش
چو می زنی به تیغ غم
زدرد می روم زهوش
به طرح سرنوشت من
نشسته ای کناردار
به حکم قسمت و گره
تو بسته ای ره فرار
دو دست پینه بسته ات 
مرا چه ساده بافته
نگاه خسته ات عجب
مرا ز من شتاخته
به پای دار بردیم
که نقش قالیت شوم
نمود عشق ماندنی
به دار خالیت شوم
بسا که نقش می زند
زمانه از حسد به لاف
به میخ می کشد مرا 
توهم مرا ز نو بباف
به باف باز هم بباف
به رشته های معرفت
بزن گره دقایقم 
به بافه های مصلحت
بهای عشق و عهد خود
چه صادقانه مانده ام
زطرح های بیش و کم
تورا به دل نشانده ام
هزار رنگ زندگی 
به نقش های قالی ام
تو را یکرنگ می دهد
نشان هنرنمایی ام
بباف فرش عمر من 
که بس زمان دراز شد
نقوش صبر بافته 
گره نخورده بازشد
به رنگهای امتحان 
مرا دوباره بافتی
بزن مرا محک به غم
اگر چنین شناختی.. 
بباف بازهم بباف
بیاد خود خیال من 
بزن گره به بغض من
بباف خاطرات من
به طرح زیرکانه ای
به دار ماندنی کنم 
بباف حرف حرف من
چوقصه خواندنی کنم
بزن باز هم بزن 
بزن گره به کار من 
بباف باز هم بباف 
بباف روزگار من
بزن به ضرب زندگی 
بباف رنج من به هم
بباف قسمت مرا بباف
رج به رج به هم
گره گره یکی یکی
فشرده کن دقایقم
بزن به تیغ و دف مرا
چونان بزن که لایقم
صدای آه و ناله ام رسد
ز ضربه ها بگوش
چو می زنی به تیغ غم
زدرد می روم زهوش
به طرح سرنوشت من
نشسته ای کناردار
به حکم قسمت و گره
تو بسته ای ره فرار
دو دست پینه بسته ات 
مرا چه ساده بافته
نگاه خسته ات عجب
مرا ز من شتاخته
به پای دار بردیم
که نقش قالیت شوم
نمود عشق ماندنی
به دار خالیت شوم
بسا که نقش می زند
زمانه از حسد به لاف
به میخ می کشد مرا 
تو هم مرا ز نو بباف
بباف باز هم بباف
به رشته های معرفت
بزن گره دقایقم 
به بافه های مصلحت
بهای عشق و عهد خو
د چه صادقانه مانده ام
زطرح های بیش و کم
تورا به دل نشانده ام
هزار رنگ زندگی 
به نقش های قالی ام
تو را یکرنگ می دهد
نشان هنرنمایی ام
بباف فرش عمر من 
که بس زمان دراز شد
نقوش صبر بافته 
گره نخورده بازشد
به رنگهای امتحان 
مرا دوباره بافتی
بزن مرا محک به غم
اگر چنین شناختی.. 


شعر از بنفشه اسماعیلی 
ارسالی کاربران / کرمی


  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
نقش تو

دیشب زدم نقش تو را بر دار قالی
با چشم هایی ‍‍پر ز رنگ و بوی شالی
صد آرزو را با تو معنا کرده بودم
در ‍پشت یک تصویر مبهم و خیالی
در تار و پود نقش هایم جان گرفتی
وقتی که کم دارد تو را این قاب خالی
هنگام رفتن شانه هایت را تکاندند
آن اشک هایی که گذشتن زین حوالی
در انتظار تو منم تنهای تنها
قربان تو، این دختر سبز شمالی 
شعر از شیما ندیمی / دفتر شعر روزهای بارانی


ارسالی از کاربران / کرمی
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
بنگر در قالی

با قالی دلت از باغ عشق نمی شود خالی 
با قالی همیشه پر از فلسفه ی عشقی تو و با حالی 
با قالی دور از قیل و قالی 
از سیمرغ قالی بستان تو بالی 
اکنون که داری بالی 
اکنون که همدم توست سیمرغ قالی 
از فاصله و از دیوار ها چرا می نالی 
بنگر در قالی 
بیاب در قالی عشق متعالی 
تا حالت گردد عالی عالی 
 شعر از پرویز محمدی

  • ۰ نظر
  • ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۳۴
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
پس چه باید کرد ای اقوام شرق

بوریای خود به قالینش مده 
بیذق خود را به فرزینش مده 
... 
قالی از ابریشم تو ساختند 
باز او را پیش تو انداختند 
چشم تو از ظاهرش افسون خورد 
رنگ و آب او ترا از جا برد 
وای آن دریا که موجش کم تپید 
گوهر خود را ز غواصان خرید
اقبال لاهوری | متن کامل شعر


  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۱۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات