میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قالی دل ما» ثبت شده است

گِره به گِره رج می زنم نقش زندگیم را

نقش زندگیم رج هایی داردکه فقط برای من است و از دید آدمیانی که روزانه روبروی این نقش می ایستند می گویند می گریند می خندند و... می گذرند پنهان است .رج هایی که هویت پنهان مرا می سازند هویتی که برای همه قابل دیدن نیست رج ها و تار و پودی که 
فقط من از حضورشان باخبرم 
من می دانم و شاید
آنانی که خوب است بدانند 
می نویسم برای ثبت کردن
برای خاطر سپردن 
برای یادآوری لحظه های ناب زندگیم 
باشد که نقشی خوش پدید آید...
برگرفته از وبلاگ گِره به گِره رج می زنم نقش زندگیم را

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

کجاست دفتینم
اردکان است و زمین قدرت انکار ندارد 
و من آن دختر "قالی بافم" 
که هزاران "گره" بر "دار" دلم ثبت شده 
من به دنبال چه هستم؟
طرحی از خوبی چشمان تو که مست و خرابم کرده... 
دختری که شده است مست 
هزاران "شه عباسی" تو 
قوس "اسلیمی"ها,  
نگرانم کرده 
عطر این "افشانت" 
به چه حالم کرده 
"قاب قرآنی" و "ماهی درهم"
"لچک و باز ترنجت" بی قرارم کرده 
این همه " گلدانی" "گل فرنگ" "محرابی" 
همه اش را ز چه رو می بافی؟
من "زری" می بافم
"تار و پودش" همه الیاف خدا 
رشته هایی از عشق که به هم تنگ شده 
"تار" را بر پا کن, 
"چله" را پیدا کن 
هان کجاست دفتینم؟
عشق را رسوا کن.


شعر از الهام کرامتلو

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

یکرنگ شو تا جهان به کامت باشد
فردوس برین دلا به نامت باشد
قالی که فتاده زیر پای من و تو 
صد رنگ بود نه مثل جامت باشد
شعر از حسین وش

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

به قولِ شهید مطهّری : « خودِ این تودۀ پشم ، قابلِ اینکه خودش را به یک قالی تبدیل کند نیست ، یک دستِ هنرمند است که این را تبدیل کرده است ... ما خودمان به منزلۀ یک بافته هستیم ، هر انسانی یک بافته است .»

( آشنایی با قرآن / 5 ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ، پاییز 1375 ، 185 )

منبع: وبلاگ خطه فریومد

  • ۰ نظر
  • ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۵۴
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

    برای رنجبران قالی‌باف که در گور خفته‌اند


شاهکار هزارۀ چندم                                          فرش‌های فلان و بهمان است
دارها را ز خانه برچینید                                    عصر مرّیخ و دور کیوان است
هفت‌صد شانه با هزاران رنگ                        نرم‌تر از حریر و ابریشم
ارمغانی به اوج زیبایی                                       بنگریدش چه مایه ارزان است !
عصر انگشت‌های خونی رفت                         دورۀ فرش دست‌بافت گذشت
یاد مادربزرگتان جاوید !                                  این زمان کارگر فراوان است
دیگر از پشت هیچ پنجره‌ای                            نشنوی شعر شانه و پود
ارزش آن همه ترانه چه بود                          که کنون زیر خاک پنهان است ؟
بشتابید بهترین قالی                                        فرش‌هایی تمام از دَم قسط
هفت‌صد شانه با هزاران رنگ                       بهتر از فرش‌های کرمان است
آن که عمری به رنج ، قالی بافت                  _ فرض مادربزرگ من یا او  _
تخته‌ای یادگار زآن همه فرش                      در اتاقش کنون نمایان است؟
آن که یک عمر روی تخته نشست                خود پس از مردنش بگو چه گذاشت ؟
خالق آن همه قشنگی‌ها                                  مایۀ عبرت جوانان است
دارها را ز خانه برچینید                                   پیش ازین هم که بارها گفتم
این کُپی خود فراتر از اصل است                   فرش ما بِه ز فرش کاشان است  !


شعری زیبا از احمد مزروعی

  • ۱ نظر
  • ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

ای‌ که‌ تو پرسی‌ ز من‌ و حال‌ من‌
 قالی‌ من‌ قصه‌ی‌ احوال‌ من‌

 آنچه‌ حدیث‌ غم‌ پنهان‌ ماست‌
قالی‌ خوش‌ منظر کرمان‌ ماست‌

 قالی‌ ما گلشن‌ جان‌ و دل‌ است‌
کاین‌ همه‌ آوازه‌ از آن‌ حاصل‌ است‌

 تار غنا پود وفا و صفا
بافته‌ شد در هم‌ و شد فرش‌ ما
نرم‌ ترک‌ گام‌ بنه‌ بر سرش
‌ حیف‌ ببازی‌ تو به‌ سیم‌ و زرش‌

 قالی‌ ما گنج‌ قناعت‌ بود
ثروتی‌ از عز و مناعت‌ بود

 نقش‌ بدیعی‌ که‌ به‌ قالی‌ ماست‌
گلبنی‌ از همت‌ عالی‌ ماست‌

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

باید کنار این قطار می ماندم
وخیره می شدم
به دست های رنگی مادرم
-مادرم که قالی می بافت، حامله هم بود-

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

یادش بخیر...

انگار همین چند روز پیش بود که سبد ریسمان های رنگارنگش را به دستم داد و گفت:

عزیز دل! مثل همه ی سال های زیستنت، همان 365 روز را برای بافتنش به تو فرصت خواهم داد...

...

هر سال خودش دار قالیم را برپا می کند و میگوید:

گلِ من! تو فقط بباف...! آرام... صبور... بی دغدغه...

من کنارت هستم... همین جا... همین حوالی ها...! تا تو در رویایی ترین آرامش ها، آرام گیری...!

تا در حوالی این آرامش ها، تار و پود قالی ات را کنار هم نهی...

...

  • ۴ نظر
  • ۲۹ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۳۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

مادرم، عطرنسیمی است که درباغ شکفت
مادرم، حرمت بغضی است که درناله شکست
مادرم، پیش رخش لاله به سجاده نشست.
مادرم یک شب رویایی بسیارقشنگ، ازدل قطره ی اشکی روئید
مادرم رویایی است،مادرم دریایی است.
مادرم هرچه که من میدانم،پشت درپشت دلش،عاشق یک تنهایی است.


مادرم یک عمری است، عاشق قالی هاست
عاشق رنگ سفید، عاشق رنگ سیاست
مادرم با تارش، خوانده صدپرده ی آواز پریشانی ودرد
مادرم باپودش، رفته تاناب ترین واژه ی اندیشه ی مرد.


  • ۱ نظر
  • ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۳۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

دار قالی آویزان است

          ماهی کوچک حوض در درونش زندان

                              کودک خسته راه در درونش بی باک

 

گل نیلوفر من در میانش پنهان

           اسب تک شاخ سفید با سوارش همراه

                            پری خسته ی شب در میان یک تاب

 

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات