میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «میرزاکارپت» ثبت شده است

آخر این قالی که می‌بافی جوالی می‌کند

زاهدا بر ریش چندان اعتمادت فاسد است 
آخر این قالی که می‌بافی جوالی می‌کند
درس دانش ختم کن کایینه‌دار سیم و زر 
زنگی مکروه را ملا جمالی می‌کند
بیدل دهلوی | متن کامل غزل

  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۳
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
مادرم قالی را

روز و شب میبافد 
مادرم قالی را 
تار و پودش همه از جنس طلا 
رنگ آن رنگ حنا
هر وجب قالی او 
می برد هر طرف احساس مرا
ولی افسوس که زحمتهایش
همه رفت باد فنا
چشمهایش خشکید
دستهایش لرزید
زحمتش رفت هوا
مادرم زحمت تو سود ندارد چه کنیم؟
چون که یک عده خبیث
می نهند نام دگر 
میبرند جای دگر
همه دست رنج تو را
پرشین کارپت شد 
نام آن قالی الماس بها
مادرم می بینم...
دست لرزان ، چشم کم سوی تو را
این همه ظلم و جفا 
درد دارد .... درد دارد به خدا
شعر از علی قابلی

  • ۰ نظر
  • ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۵۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
شعر میخواندم ...

آسمان را با دستانم بافتم
بر چله ی ایستاده ی جهان
آن زمان که
در کنار جهان بینیِ بی رنگ یک بافنده
شعر میخواندم


شعر از خانم سارا نوری

  • ۲ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
فرش باران

تو شعر نقشه ها را در خط سُل بنا کن
تا من برای بودن بی تو جهان نخواهم
چنگی بزن به تار و دستی بزن به چله
تا با تو باشم ای دوست
در رقص فرش باران
شعری زیبا از خانم سارا نوری

  • ۱ نظر
  • ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۷
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
مثل قالی

کاش می‌شد دنیا را، منظورم این است همه‌ی دنیا را، با ستاره‌ها و کهکشان‌ها و آسمان‌ها و زمین‌هایش، مثل قالی لوله کرد و کنار گذاشت. 
مصطفی مستور

  • ۱ نظر
  • ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۷
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
می خواهم دار قالی باشم

می گویند بعد از این
می توان اسب بود،
پرنده،
ماهی...
می خواهم در روستایی دور دست
دار قالی باشم
همه نقش های جهان را 
بر اندامم ببافند
شاید یکروز
دست هایت یال هایم را 
نوازش کنند
برایم دانه بپاشند
از تنگی کوچک 
به اقیانوس آزاد خوشبختی
شنا کنیم
گالیا توانگر

  • ۰ نظر
  • ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
شعر قالی به زبان ترکی

رحمن و مهربان اللهمین آدیله
فرش و خلی و قالی به نامهای مختلف
فرشین صنعتینن خاطره لروار 
نقشه مصالحدن رابطه لروار
خلینن اوزامی دوزگون اولمالی
فرشین تار پودی چوخلی ثمروار
قرمزی،سرمه ای یا کرم اولسون
ان بوی دوز اولسون متر نظروار
اپدن دیوار قویدوق تا باشاچاتسین
حاشیه،متند لچک توروش وار
ایلمگی جت اجلی گللریرینده
یاتمی ،هم خوابی دادش اثروار
دفنی درهم وور دال آغارماسین
هرباخان گوزلرده بول که خطروار
قالی سابفسی  بش مین ایل اولی
سالان،گدن دسن گل و چیچک وار
رعیه اولان ایپی سالما فرشیوه
تاجر آلان زمان قیمت کسن وار
دستگاهین اندامینی دوز ساخلا عمو
عیال،دوختر،خواهرو آقا پسر وار
بو ایشین آدنا گلی باغ ددوق
ضرافت بافتا صبرو ظفر وار
پرداخت مهم دی تزگوزه دیر
ایشین یاخچسندا خبره ،هنر وار
شعر وغزل اوخی خلینی توخی    
(عزتی کوزه کنان نان )نظمده بول کی کسروار
شعر از آقای عزتی کوزه کنان از قالیبافان شهرستان شبستر

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۲۱
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
اتاق چوبی از احساس زندگی خالی

اتاق چوبی از احساس زندگی خالی
نه حس گریه ـ گلایه، نه حس خوشحالی
اتاق بی‌در و پیکر که دار قالی را
گرفته تنگ بغل، زیر سقف پوشالی
و دختری بی‌لبخند، صبح رو به پدر
ـ سلام! و بعد نه حرفی نه حال و احوالی
پدر مچاله، پدر ناتوان، پدر عاصی
پدر نتیجة شغل شریف حم‍ّالی!
پدر علیل و زمین‌گیر، دخترک اما
پرنده می‌بافد پا به پای بی‌بالی
برای وا شدن بخت دخترانة خود
گره زده است دلش را به ریشة قالی
و گاه می‌اندیشد به آفرینش و جبر
به این‌که خلقت انسان ندارد اشکالی!
به عشق زودرسی که سیاست فقر است
ـ به پوچیِ همة طبل‌های توخالی ـ
به لُ‍کنتی که دارد زبان کودکی‌اش
به «دوستت می‌دانم» به «دوستم دالی»
به زخم کهنه سرما، به سرفه‌های خشک
به لکه‌های خون روی صورت قالی
.
دو روز مانده به آغاز حس آرامش
دو روز مانده از این رنگ‌های جنجالی
دو روز مانده به این بخت بی‌دلیل، اما
کنار گورستان جای زندگی خالی!
شعر از محمد علی پورشیخعلی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
گل های قالی


نیازى به آمد و شد فصل ها نیست 
تو که باشى 
با گلهاى قالى هم مى شود بهار را جشن گرفت
شعر از کیوان مهرگان

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
می پُرسمت صوفی من ...

با کال̊ ­باورهایِ تار ، تقدیر می بافی هنوز
در گم­̊ مداری نیلگون ، زنجیر می بافی هنوز
جامِ خمارین می چرا خامت کند صوفیِ من؟
بر بوم̊ ­آبی باژگون ، تصویر می بافی هنوز
مردابِ گنگ بی تپش ، زایاست در تخدیرِ ذهن
ابریشمین̊ ­پنــــدار را ، دلگیر می بافی هنوز
آیینِ دزدی مرزبان... تو با مدارایِ خموش
بر قامتِ اندیشه ات ، تحقیـر می بافی هنوز
شـــــورِ تمنّایت به سر، فرصت ترا آید بِسر
طرحی ز سیمرغِ پران گر دیر می بافی هنوز
در زمزمه فریادِ مسخ ، بس ماورایی اوج محو
نجوایِ رنجی کهنه را ، شبگیر می بافی هنوز
در رخوتِ سرداب گم ، دندانه هایِ خیره دام
قلّابِ انگشت و رَجی شهگیر می بافی هنوز؟
نازکبــــرانه شادخو ، رهپوت آید تا بهــار
بر بیشه نقشِ شرزه ای از شیر می بافی هنوز؟
شعر از سوسن خسروی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات