1) برای باغچه گل میخریم ولی برای اتاقمان باغچه.
نوشته پرویز شاپور و به کوشش علی حصوری و تورج ژوله. برگرفته از فصلنامه فرش.
- ۲ نظر
- ۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۴۲
1) برای باغچه گل میخریم ولی برای اتاقمان باغچه.
با آنکه
گلهای قالی
خار ندارند
تو با کفش
روی آن راه می روی
ومن
هنوز حیرانم
چرا گلهای قالی
عطر دل انگیزشان را
به مشامت نمی رسانند
چه
می دانی شاید
عطرشان هم مصنوعی باشند
شعر از کامبیز معتمد
دختران قالی
می بافند و می بافند
اول گیسوان خودرا
بعدتاروپودقالی را
به ترنج وشمسه می رسند
باشمسه اوج می گیرند
وباترنج گرم
کجاینددختران قالی؟؟
درآرزوهاوفکرهای پوشالی
باکمرهای کالی؛دستانی توخالی...
می بافند و می بافند
تابه انتهای قالی
به آرزوهای نهایی
به سپیدی زندگی
وبه روشنی نوربرسند..............
1) گل طبیعی را میکارند، مصنوعی را میسازند، گل قالی را میبافند.
خواب قالی چیست؟دور از زیر پا ماندن
یا سلیمانی شدن در قصه جا ماندن
خسته از
پامال تکراری نقشش لیک
کار او اینست:در کار خدا ماندن
خواب قالی چیست؟شاید هم
نمیخوابد
کار بیچارست این بیدارها ماندن
ما همه فرشیم و قالی های بی
نقشیم
پس چه فرقی در نماندن هست با ماندن؟
مثل رویا ی فقیر از یاد ها
رفتیم
آرزوی این فقیران چیست؟ها؟ماندن!
ما به زیر پای خان هاییم چون
قالی
خواب قالی چیست؟دور از زیر پا ماندن
شعر از پدرام بابا زاده
1) وقتی آتش روی گل قالی میافتد دود از قلب قالیباف بلند میشود.
تا وقتی جوونیم و پر انرژی فکر می کنیم برای قالی زندگیمون نقشی خواهیم زد بی نظیر با گلها و بوته هایی که کسی نظیرشو ندیده باشه ،اونقدر از جون ببافیمشون که گلبوته ها هم جون بگیرن و عطر داشته باشن،عطری مست کننده...
اما هر چی پیش می ریم می فهمیم نقش و طرح این قالی از پیش تعییین شده و ما فقط می بافیم...
اولش فکر می کنیم که روزگارو تسلیم خواسته هامون می کنیم اما بعد می فهمیم قبله اینکه ما سر بلند کنیم زندگی مارو تسلیمه خودش کرده...
همه ما یه جاهایی از زندگی با این حقیقت روبرو میشیم که جز تسلیم راهی نداریم...
دوست دارم برای دخترم اینجا بنویسم:عزیزکم اگه روزی به این نتیجه رسیدی که در طرح و نقشه قالیه زندگی نقشی نداری و ناچار به تسلیمی حداقل تلاش کن که رج ها رو منظم و با مهارت ببافی!
من و مادر کنار دارقالی
همیشه روز و شب مشغول کاریم
در این تنها اطاق خانه باید
میان باغ قالی گل بکاریم
ولی فرش اطاق ما به جز یک
گلیم کهنه چیز دیگری نیست
تمام زحمت روز و شب ما
خداوندا برای خانه کیست؟
همیشه با نخ خوش رنگ باید
ببافم بوته ها را،غنچه را
تمام نقش قالی های ما هست
پر از گل های رنگانگ و زیبا
ولی یک روز نقشی می کشم من
که شاید بهتر از هر نقش باشد
ببافم با دو دستم فرشی آن روز
که نقشش خانه ای بی فرش باشد
مادر می بافه
از پشم عالی
با نقشی زیبا
یک تخته قالی
یک جفت پرنده
در حال پرواز
خوشحال و خندون
می خونند آواز
جنگل سر سبز
آبی دریا
ما را می بره
به دشت رویا
مثل فرشته اس
خوب و مهربون
بوسه می زنم
به دستای اون