میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیدمحمد مهدی میرزاامینی» ثبت شده است

قالی کرمونی

قالی کرمونی زخوبی و قشنگی
مثل عروس آسمونا دلربایه
گر که بگم قالی کرمونی تو دنیا
از بهترین فرشای دنیایه بجایه
شعر از حمید مظهری(اشک کرمانی)

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
رنگ های خدا (به یاد زنده یاد عباس سیاحی)

ای رنگرز بزرگ عالم 
صنعتگر جن و دیو و آدم
گویند که سرخ وآبی و زرد 
دررنگ بود دوای هردرد 
این هر سه توکرده ای پدیدار 
در روناس و نیل و برگ هردار
روناس تو قرمزی است زیبا 
زینت گرنقش و فرش و دیبا
بس زرد که کرده ای تو پنهان 
در برگ گیاه های الوان
نیل تو که هست آبی نغز 
با زرد گیاه، میدهد سبز
این هرسه که رنگهای اصلی است 
در دفتررنگ های فصلی است
ترکیب نموده ای بسی رنگ 
در جانورو گیاه و هر سنگ
لعل و شبق و زمرد و یشم 
گردد خیره زدیدنش چشم
قرقاول و کبک و ببر و طاووس 
بارنگ تو بر فلک زند کوس 
با زرد تو ای جناب باری 
گنجشک حقیر، شد قناری 
در جفت بلوط و پوست گردو 
صد رنگ نهاده ای چو جادو
در پوست انار یکه و فرد 
از سرخ و سیاه هست تا زرد 
در کرم ضعیف ناتوانی 
هشتی به ودیعت ارغوانی
قرمزدانه است نام آن کرم 
یک گندم و بیش باشدش جرم
اما در رنگ فرش و قالی 
خود دنیایی است فرد و عالی 
تا رنگ پذیرد هر سپیدی 
دندانه زاج آفریدی 
در وصلت رنگ و پشم چون عاج 
دلال محبت است این زاج
پس پایه ی آفرینش رنگ 
نرمی گیاه و سختی سنگ 
وین بوالعجب اندر این نمایش 
جان مایه رنگ آب و آتش
مارا تو به هر طرف کشاندی 
هر روز به مشغلی نشاندی 
یک روز بز و الاغ تعلیف 
یک روز کتاب و درس و تالیف
امروز که پیری است و سستی 
رنگم کردی به چیره دستی 
باعشق به رنگ زنده ام من
این هم کلکی زتوست، ذوالمن
شعر از زنده یاد عباس سیاحی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
قالی باف

بزن باز هم بزن 
بزن گره به کار من 
بباف باز هم بباف 
بباف روزگار من
بزن به ضرب زندگی 
بباف رنج من به هم
بباف قسمت مرا 
بباف رج به رج به هم
گره گره یکی یکی
فشرده کن دقایقم
بزن به تیغ و دف مرا
چونان بزن که لایقم
صدای آه و ناله ام رسد
ز ضربه ها بگوش
چو می زنی به تیغ غم
زدرد می روم زهوش
به طرح سرنوشت من
نشسته ای کناردار
به حکم قسمت و گره
تو بسته ای ره فرار
دو دست پینه بسته ات 
مرا چه ساده بافته
نگاه خسته ات عجب
مرا ز من شتاخته
به پای دار بردیم
که نقش قالیت شوم
نمود عشق ماندنی
به دار خالیت شوم
بسا که نقش می زند
زمانه از حسد به لاف
به میخ می کشد مرا 
توهم مرا ز نو بباف
به باف باز هم بباف
به رشته های معرفت
بزن گره دقایقم 
به بافه های مصلحت
بهای عشق و عهد خود
چه صادقانه مانده ام
زطرح های بیش و کم
تورا به دل نشانده ام
هزار رنگ زندگی 
به نقش های قالی ام
تو را یکرنگ می دهد
نشان هنرنمایی ام
بباف فرش عمر من 
که بس زمان دراز شد
نقوش صبر بافته 
گره نخورده بازشد
به رنگهای امتحان 
مرا دوباره بافتی
بزن مرا محک به غم
اگر چنین شناختی.. 
بباف بازهم بباف
بیاد خود خیال من 
بزن گره به بغض من
بباف خاطرات من
به طرح زیرکانه ای
به دار ماندنی کنم 
بباف حرف حرف من
چوقصه خواندنی کنم
بزن باز هم بزن 
بزن گره به کار من 
بباف باز هم بباف 
بباف روزگار من
بزن به ضرب زندگی 
بباف رنج من به هم
بباف قسمت مرا بباف
رج به رج به هم
گره گره یکی یکی
فشرده کن دقایقم
بزن به تیغ و دف مرا
چونان بزن که لایقم
صدای آه و ناله ام رسد
ز ضربه ها بگوش
چو می زنی به تیغ غم
زدرد می روم زهوش
به طرح سرنوشت من
نشسته ای کناردار
به حکم قسمت و گره
تو بسته ای ره فرار
دو دست پینه بسته ات 
مرا چه ساده بافته
نگاه خسته ات عجب
مرا ز من شتاخته
به پای دار بردیم
که نقش قالیت شوم
نمود عشق ماندنی
به دار خالیت شوم
بسا که نقش می زند
زمانه از حسد به لاف
به میخ می کشد مرا 
تو هم مرا ز نو بباف
بباف باز هم بباف
به رشته های معرفت
بزن گره دقایقم 
به بافه های مصلحت
بهای عشق و عهد خو
د چه صادقانه مانده ام
زطرح های بیش و کم
تورا به دل نشانده ام
هزار رنگ زندگی 
به نقش های قالی ام
تو را یکرنگ می دهد
نشان هنرنمایی ام
بباف فرش عمر من 
که بس زمان دراز شد
نقوش صبر بافته 
گره نخورده بازشد
به رنگهای امتحان 
مرا دوباره بافتی
بزن مرا محک به غم
اگر چنین شناختی.. 


شعر از بنفشه اسماعیلی 
ارسالی کاربران / کرمی


  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
پس چه باید کرد ای اقوام شرق

بوریای خود به قالینش مده 
بیذق خود را به فرزینش مده 
... 
قالی از ابریشم تو ساختند 
باز او را پیش تو انداختند 
چشم تو از ظاهرش افسون خورد 
رنگ و آب او ترا از جا برد 
وای آن دریا که موجش کم تپید 
گوهر خود را ز غواصان خرید
اقبال لاهوری | متن کامل شعر


  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۱۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
آخر این قالی که می‌بافی جوالی می‌کند

زاهدا بر ریش چندان اعتمادت فاسد است 
آخر این قالی که می‌بافی جوالی می‌کند
درس دانش ختم کن کایینه‌دار سیم و زر 
زنگی مکروه را ملا جمالی می‌کند
بیدل دهلوی | متن کامل غزل

  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۳
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
یکی زیر، یکی رو...

برای دل بستن
باید دلت را به دلش گره بزنی
یکی زیر، یکی رو...
مادر بزرگم می‌گفت:
قالی دستباف مرگ ندارد! 
شاعر ناشناس

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
مثل قالی

کاش می‌شد دنیا را، منظورم این است همه‌ی دنیا را، با ستاره‌ها و کهکشان‌ها و آسمان‌ها و زمین‌هایش، مثل قالی لوله کرد و کنار گذاشت. 
مصطفی مستور

  • ۱ نظر
  • ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۷
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
اگر این قالی نبود

وقتی می‌نشستم پای دار قالی، انگار همهٔ ناراحتی‌ها و خیالات می‌شد به اندازهٔ یک گرهٔ قالی و دوخته می‌شد لای ریسمان‌ها. اگر این قالی‌بافی نبود من سربند مرگ مادرم دق می‌کردم.
نون والقلم، جلال آل‌احمد. مجلس سوم

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
قالی جادو

گفته اند « قالی جادو» آدم را به سیاحت جهان می برد؛ اما بهتر این است که بگوییم این «جادوی قالی» است که آدم را به سیاحتی تمام نشدنی در خود می برد.
نورالدین زرین کلک |  پدر پویا نمایی ایران

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
قالی مادرم

مادرم نخ های قالی را دار می زد ...
دادگاه ها، روشنفکران را ...
از عدالت مادرم گل می روید ...
از عدالت آنها قبر ...  
شعر از نیما توکلی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات