۳۴ مطلب با کلمهی کلیدی «سید محمد مهدی میرزاامینی» ثبت شده است
جمعه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۴۹ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
مثل حفظکردن
نقشهای قالی است
از یاد میبرم
و هر فکری
دوباره برایم جدید میشود
سارا نجفی، 16ساله از سروستان
۱۶ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۴۹
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۰۶ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
متن ارسالی کاربران: کرمی
تقدیم به خواهرم و تمام دختران قالی باف سرزمینم
بزن جا خود زدم دوتا ول ابریشم آبی پیش آمد عنابی پیشرفت با مشکی کور کن همیشه از کناره کناره می گرفتم در حاشیه ماندن غذابم می داد تو اما ماندی تو بودی روز به روز رج به رج گره به گره نقش بود و نقش رنگ بود و رنگ از کناره تا حاشیه را با چه ذوقی نقش می زدی رسیدن به زمینه شادت می کرد طراوت دستانت را به لطافت گلها دادی و فروغ چشمانت را به نقش ها سپردی چشمانت آنقدر در تار و پود گره خورده اند که تار می شوند بچه که بودیم به برق نگاهت حسودی می کردم
مهرداد مولایی
۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۶
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۱۶ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
قالی کرمونی زخوبی و قشنگی
مثل عروس آسمونا دلربایه
گر که بگم قالی کرمونی تو دنیا
از بهترین فرشای دنیایه بجایه
شعر از حمید مظهری(اشک کرمانی)
۳۰ دی ۹۶ ، ۱۵:۱۶
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۱۰ ق.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی

ای رنگرز بزرگ عالم
صنعتگر جن و دیو و آدم
گویند که سرخ وآبی و زرد
دررنگ بود دوای هردرد
این هر سه توکرده ای پدیدار
در روناس و نیل و برگ هردار
روناس تو قرمزی است زیبا
زینت گرنقش و فرش و دیبا
بس زرد که کرده ای تو پنهان
در برگ گیاه های الوان
نیل تو که هست آبی نغز
با زرد گیاه، میدهد سبز
این هرسه که رنگهای اصلی است
در دفتررنگ های فصلی است
ترکیب نموده ای بسی رنگ
در جانورو گیاه و هر سنگ
لعل و شبق و زمرد و یشم
گردد خیره زدیدنش چشم
قرقاول و کبک و ببر و طاووس
بارنگ تو بر فلک زند کوس
با زرد تو ای جناب باری
گنجشک حقیر، شد قناری
در جفت بلوط و پوست گردو
صد رنگ نهاده ای چو جادو
در پوست انار یکه و فرد
از سرخ و سیاه هست تا زرد
در کرم ضعیف ناتوانی
هشتی به ودیعت ارغوانی
قرمزدانه است نام آن کرم
یک گندم و بیش باشدش جرم
اما در رنگ فرش و قالی
خود دنیایی است فرد و عالی
تا رنگ پذیرد هر سپیدی
دندانه زاج آفریدی
در وصلت رنگ و پشم چون عاج
دلال محبت است این زاج
پس پایه ی آفرینش رنگ
نرمی گیاه و سختی سنگ
وین بوالعجب اندر این نمایش
جان مایه رنگ آب و آتش
مارا تو به هر طرف کشاندی
هر روز به مشغلی نشاندی
یک روز بز و الاغ تعلیف
یک روز کتاب و درس و تالیف
امروز که پیری است و سستی
رنگم کردی به چیره دستی
باعشق به رنگ زنده ام من
این هم کلکی زتوست، ذوالمن
شعر از زنده یاد عباس سیاحی
۲۵ دی ۹۶ ، ۰۰:۱۰
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۵۱ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی

بزن باز هم بزن
بزن گره به کار من
بباف باز هم بباف
بباف روزگار من
بزن به ضرب زندگی
بباف رنج من به هم
بباف قسمت مرا
بباف رج به رج به هم
گره گره یکی یکی
فشرده کن دقایقم
بزن به تیغ و دف مرا
چونان بزن که لایقم
صدای آه و ناله ام رسد
ز ضربه ها بگوش
چو می زنی به تیغ غم
زدرد می روم زهوش
به طرح سرنوشت من
نشسته ای کناردار
به حکم قسمت و گره
تو بسته ای ره فرار
دو دست پینه بسته ات
مرا چه ساده بافته
نگاه خسته ات عجب
مرا ز من شتاخته
به پای دار بردیم
که نقش قالیت شوم
نمود عشق ماندنی
به دار خالیت شوم
بسا که نقش می زند
زمانه از حسد به لاف
به میخ می کشد مرا
توهم مرا ز نو بباف
به باف باز هم بباف
به رشته های معرفت
بزن گره دقایقم
به بافه های مصلحت
بهای عشق و عهد خود
چه صادقانه مانده ام
زطرح های بیش و کم
تورا به دل نشانده ام
هزار رنگ زندگی
به نقش های قالی ام
تو را یکرنگ می دهد
نشان هنرنمایی ام
بباف فرش عمر من
که بس زمان دراز شد
نقوش صبر بافته
گره نخورده بازشد
به رنگهای امتحان
مرا دوباره بافتی
بزن مرا محک به غم
اگر چنین شناختی..
بباف بازهم بباف
بیاد خود خیال من
بزن گره به بغض من
بباف خاطرات من
به طرح زیرکانه ای
به دار ماندنی کنم
بباف حرف حرف من
چوقصه خواندنی کنم
بزن باز هم بزن
بزن گره به کار من
بباف باز هم بباف
بباف روزگار من
بزن به ضرب زندگی
بباف رنج من به هم
بباف قسمت مرا بباف
رج به رج به هم
گره گره یکی یکی
فشرده کن دقایقم
بزن به تیغ و دف مرا
چونان بزن که لایقم
صدای آه و ناله ام رسد
ز ضربه ها بگوش
چو می زنی به تیغ غم
زدرد می روم زهوش
به طرح سرنوشت من
نشسته ای کناردار
به حکم قسمت و گره
تو بسته ای ره فرار
دو دست پینه بسته ات
مرا چه ساده بافته
نگاه خسته ات عجب
مرا ز من شتاخته
به پای دار بردیم
که نقش قالیت شوم
نمود عشق ماندنی
به دار خالیت شوم
بسا که نقش می زند
زمانه از حسد به لاف
به میخ می کشد مرا
تو هم مرا ز نو بباف
بباف باز هم بباف
به رشته های معرفت
بزن گره دقایقم
به بافه های مصلحت
بهای عشق و عهد خو
د چه صادقانه مانده ام
زطرح های بیش و کم
تورا به دل نشانده ام
هزار رنگ زندگی
به نقش های قالی ام
تو را یکرنگ می دهد
نشان هنرنمایی ام
بباف فرش عمر من
که بس زمان دراز شد
نقوش صبر بافته
گره نخورده بازشد
به رنگهای امتحان
مرا دوباره بافتی
بزن مرا محک به غم
اگر چنین شناختی..
شعر از بنفشه اسماعیلی
ارسالی کاربران / کرمی
۲۳ آذر ۹۶ ، ۱۳:۵۱
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
جمعه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۳۴ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
با قالی دلت از باغ عشق نمی شود خالی
با قالی همیشه پر از فلسفه ی عشقی تو و با حالی
با قالی دور از قیل و قالی
از سیمرغ قالی بستان تو بالی
اکنون که داری بالی
اکنون که همدم توست سیمرغ قالی
از فاصله و از دیوار ها چرا می نالی
بنگر در قالی
بیاب در قالی عشق متعالی
تا حالت گردد عالی عالی
شعر از پرویز محمدی
۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۳۴
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
يكشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۱۹ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
بوریای خود به قالینش مده
بیذق خود را به فرزینش مده
...
قالی از ابریشم تو ساختند
باز او را پیش تو انداختند
چشم تو از ظاهرش افسون خورد
رنگ و آب او ترا از جا برد
وای آن دریا که موجش کم تپید
گوهر خود را ز غواصان خرید
اقبال لاهوری | متن کامل شعر
۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۱۹
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
يكشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۰۳ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
زاهدا بر ریش چندان اعتمادت فاسد است
آخر این قالی که میبافی جوالی میکند
درس دانش ختم کن کایینهدار سیم و زر
زنگی مکروه را ملا جمالی میکند
بیدل دهلوی | متن کامل غزل
۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۳
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۲ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
برای دل بستن
باید دلت را به دلش گره بزنی
یکی زیر، یکی رو...
مادر بزرگم میگفت:
قالی دستباف مرگ ندارد!
شاعر ناشناس
۲۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۲۲
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۵۰ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
روز و شب میبافد
مادرم قالی را
تار و پودش همه از جنس طلا
رنگ آن رنگ حنا
هر وجب قالی او
می برد هر طرف احساس مرا
ولی افسوس که زحمتهایش
همه رفت باد فنا
چشمهایش خشکید
دستهایش لرزید
زحمتش رفت هوا
مادرم زحمت تو سود ندارد چه کنیم؟
چون که یک عده خبیث
می نهند نام دگر
میبرند جای دگر
همه دست رنج تو را
پرشین کارپت شد
نام آن قالی الماس بها
مادرم می بینم...
دست لرزان ، چشم کم سوی تو را
این همه ظلم و جفا
درد دارد .... درد دارد به خدا
شعر از علی قابلی
۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۵۰
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی