میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

پادشاه قالی‌باف

سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۴۸ ق.ظ

روزی بود و روزگاری. در دیاری پادشاهی زندگی می­ کرد. روزی از راهی می­ گذشت و هیزم شکنی را دید. پادشاه به هیزم شکن گفت: داری چه کار می­ کنی؟

گفت: در حال شکستن هیزم هستم برای به دست آوردن مخارج زندگیم. هیزم شکن به پادشاه گفت: شما در حال انجام چه کاری هستی؟

پادشاه گفت: در حال پادشاهی.

هیزم شکن مودبانه در پاسخ گفت: تا کی می ­خواهی به پادشاهی ادامه بدهی؟ آخر روزی به پایان خواهد رسید. بهتر است کاری را یاد بگیری و همیشه متکی به مردم نباشی.

پادشاه از هیزم شکن جدا شد و به راه خود ادامه داد و به حرف های هیزم شکن خوب فکر کرد و از روز بعد شروع کرد به یاد گرفتن حرفه­ های مختلف. تا این که روزی در راهی گرفتار دزدان و راهزنان شد و او را به اسارت بردند و هرچه همراه داشت از او گرفتند و خواستند که او را بکشند. اما پادشاه گفت: مرا نکشید و به من مجال دهید، من می­ توانم برایتان کار کنم.

دزدها از او پرسیدند: چه کاری می ­توانی انجام دهی؟

پادشاه گفت: در قالی بافی مهارت دارم. دزدان وسایل مورد نیاز را در اختیار پادشاه قرار دادند و او شروع به قالی بافی کرد. روزها پشت سر هم می­ گذشت و پادشاه مشغول قالی بافی بود و هیچ یک از خانواده او هم از محل اسارتش خبر نداشت تا به کمکش بیایند. بعد گذشت چند ماه پادشاه توانست قالی را ببافد.

او با زیرکی نشانی محل اختفای خود را بر روی قالی نوشته بود. قالی را به دست دزدان داد و گفت: این را اگر به قصر پادشاه ببرید با قیمت خوبی از شما می­ خرند. دزدان که سواد نداشتند نوشته­ های روی قالی را بخوانند قالی را به قصر برده و فروختند.

همسر پادشاه وقتی قالی را نگاه کرد فهمید که شوهرش را کجا پنهان کرده ­اند و سربازان فراوانی را به سوی محل فرستاد و پادشاه را نجات دادند. پس از آزادی، پادشاه به یاد هیزم شکن افتاد که عمل کردن به نصیحت او باعث شده بود زندگیش نجات پیدا کند. هیزم شکن گفته بود: از فکر خود استفاده کن نه از زور بازوی دیگران.


برگرفته از وبلاگ داستان سرا

نظرات (۵)

ای کاش اسم نویسنده اش بود
سلام.
داستان جالبی بود. ولی مشکل داشت یه خورده. اینکه اگر پادشاهو بدزدن دورو بریاش واسه جانشینی با هم میجنگن و بالاخره یه نفر میتونه جانشین شه. خانم بچه ها  و سربازان وفادار به پادشاه رو هم اسیر میکنند و دیگه همسرش  قدرت نداره که دستور صادر کنه. :) بقیه هم داره وداستان اصلی از جایی شروع میشه که یه شخص وفادار خودشو به جای مخالفین پادشاه جا میزنه تا در گروه نفوذ کنه. از این بعد داستان , پای قالی وسط میاد. ادامش نمیدم که داستان کوتاه بمونه .:) 
پاسخ:
سلام
چقدر حرفه ای
درود
اقتدا چیه آقای میرزاامینی!؟
من دنبال این موجود ، به بهشت هم نمیرم

الان من زودتر از تو اینجا بودما ، مث اینکه این پستو تو دنبال من اومدی!
بعدشم خودتم دنبال یکی دیگه(سپیدبرفی رو مییگم) اینجا ها پیدات شده

بعدم اگه رو به موت هم باشم پامو توی بیمارستانی که تو هستی نمیذارم
آخه سوگندتم که سوگند نیست!
پاسخ:
:))
خیلی جالبه
چی بگم والا
:)
دوستی هاتون پایدار و برقرار
  • نکویی‌چی
  • آقای امینی من با شما کاری ندارم، فقط به اون آه...دل بگید چرا من هرجا میرم پشت سرم میاد :))))))))))))))))))))
    عجب!!! پس من از این به بعد بیمارستان نمیرم میرم قالی بافی...
    پاسخ:
    خوب این که خیلی خوبه
    این که آه ... دل ... ه به شما اقتدا میکنه مگه بده!
    :)
    شما بیایید مطمئناً آمار صادرات افزایش پیدا میکنه
    پیروز باشید
    قالیبافی این همه مزایا داشته و نمیدونستیم. خدا رو شکر منم قالیبافی بلدم یذره.

    راستی!
    پادشاهِ قالیباف با محمدباقرقالیباف نسبت نداره؟

    پاسخ:
    همه قالی باف ها پادشاه پهنه قالی ایران هستند
    محمد باقر هم خوبه ...

    ممنونم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی
    میرزاCarpet

    اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
    --------------------------------------------
    این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
    --------------------------------------------
    برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

    آخرین مطالب
    آخرین نظرات