میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته فرشی» ثبت شده است

نقش های قالی

مثل حفظ‌کردن 
 نقش‌های قالی است 
از یاد می‌برم 
 و هر فکری 
 دوباره برایم جدید می‌شود
سارا نجفی، 16ساله از سروستان

  • ۰ نظر
  • ۱۶ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۴۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
مثل قالی

کاش می‌شد دنیا را، منظورم این است همه‌ی دنیا را، با ستاره‌ها و کهکشان‌ها و آسمان‌ها و زمین‌هایش، مثل قالی لوله کرد و کنار گذاشت. 
مصطفی مستور

  • ۱ نظر
  • ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۷
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
گِره به گِره رج می زنم نقش زندگیم را

نقش زندگیم رج هایی داردکه فقط برای من است و از دید آدمیانی که روزانه روبروی این نقش می ایستند می گویند می گریند می خندند و... می گذرند پنهان است .رج هایی که هویت پنهان مرا می سازند هویتی که برای همه قابل دیدن نیست رج ها و تار و پودی که 
فقط من از حضورشان باخبرم 
من می دانم و شاید
آنانی که خوب است بدانند 
می نویسم برای ثبت کردن
برای خاطر سپردن 
برای یادآوری لحظه های ناب زندگیم 
باشد که نقشی خوش پدید آید...
برگرفته از وبلاگ گِره به گِره رج می زنم نقش زندگیم را

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
اتاق آشنا

وای که این اتاق چه آشناست
اینجا، نزدیک در، نیمکتی بود،
قالیچه ای ایرانی در روبروی آن
در کنارش، طاقچه ای با دو گلدان زرد
در سمت راست – نه، مقابل – اشکافی آینه دار
آن وسط، میزی که پشتش می نوشت
و سه صندلی بزرگ حصیری
باید هنوز هم این دور و بر باشد، آن خرت و پرت های قدیمی
در کنار پنجره، تختخواب بود:
آفتاب بعد از ظهر به روی نصفش می افتاد
یک بعد از ظهر در ساعت چهار جدا شدیم…
تنها برای یک هفته… و بعد شد
آن یک هفته برای همیشه.
کنستانتین کاوافی
ترجمه کامیار محسنین


  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
فرش در یک عاشقانه آرام

​ ... خیال دارم پیشنهاد راه انداختن یک دانشگاه غیر متمرکز فرش را هم بدهم. فقط برای بانوان خانه دار. فقط. جلسات اموزش سریع بافندگی و طراحی فرش، وبعد، دادن امکانات به تمام زنانی که دوره ی نخستین را با پیروزی گذرانده اند. امکانات، در خانه. هزاران هزار زن، در اوقات فراغت خود، اهسته اهسته، قالیچه می بافند، و هر قالیچه یی که تمام می کنند و تحویل دانشگاه می دهند، در حکم چند واحد درسی ست که به پایان رسانده اند و به جای انکه شهریه یی بپردازند، دستمزدی هم می ستانند. فکرش را بکن که چه غوغایی می شود! زنان تحصیل کرده و فرهیخته، دیگر، زمان کشی نمی کنند و در بطالت لحظه ها فرو نمی روند و بیکارگی انها را گرفتار سر خوردگی نمی کند. موظف هم نیستند که کار را در زمان معینی تمام کنند و تحویل بدهند. انها برای دریافت کارشناسی، باید، لااقل، شش قطعه قالیچه تحویل بدهند… در این باب، خیلی فکر کرده ام. فرش، مظهر صبوری ماست صبوری ملتی که هرگز تسلیم نمی شود، و هرگز به بد، رضا نمی دهد. فرش، فقط زیبایی نیست، فلسفه ی مقاومت خاموش و چند هزار ساله ی یک ملت است- همراه با زمزمه یی ملایم، که خاموشی را تعریف می کند ...


برگرفته از یک عاشقانه آرام | نادر ابراهیمی | صفحه 160 - 161


  • ۱ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۰۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

یک روز صبحِ تابستان هم در حیاط از خواب افتاده بودم باید بلند می ­شدم و برای قالیبافی می ­رفتم . همینطور در حالِ خلسه بودم که احساس کردم نسیمِ خُنکی آمد و بر من وزید ، احساس خوشایندی به من دست داد ولی با خودم گفتم : چرا این نسیم فقط پاهایم را نوازش کرد و خُنکای آن بر بدنم نخورد ؟ تازه متوجّه شدم ، نسیم نبوده ، باران بوده است !  
وقتی برادرم هم تعطیل شد قرار شد او هم بیاید با ما کار کند ، پدر و مادرم با صاحبکار طیّ کردند که مزدِ من ، روزِ چهل ریال ( چهار تومان ) باشد و مُزدِ برادرم هر روز شصت ریال ( شش تومان ) .  
ما در قالیبافی با رنگها و ابزار و اصطلاحاتِ مختلف آشنا می­ شدیم ، سبز ، لاکی ، سُرمه­ ای ،نخودی ، تُخماشی / تخم ماشی ، ... نقشه ­خوانی ، گُلچین ، جاخود ، پیشرفت ، پیشامد ، تار ، پود ، سِپود ، تون ، القاج ، القاج ­کش ، آرا ، دارِ قالی ، پرداخت ، دَفَه ، قلّاب و ... .
در همین ایّام بود که من یک مداد رنگی « آبی روشن » داشتم و با آن نقّاشی می ­کشیدم ، بعد یک مداد رنگی « زرد » هم یافتم ، من دو رنگ داشتم و بهتر می ­توانستم نقّاشی بکشم ، به تجربه دریافتم که از ترکیبِ آن دو رنگ ، « رنگِ سبز » هم به دست می­ آید ، پس من با دو مداد رنگه ، سه رنگ داشتم . زرد و آبی را به هم می­ زدم ، سبز می ­شد . من در این سنّ و سال در زمستانها که برف می ­آید و روی کوههای خاکی یا قهوه ­ای می­ نشیند به یادِ آن دورانِ خودم می ­افتم ، احساس می ­کنم ، خـدا هم نقّـاشی می ­کند ، او « برفِ سفید » را بر روی این تپّه ­های « قهوه ­ای یا خاکی » می ­نشاند تا در بهار این تپّه­ ها « سبز » شود !
وقتی دستمان بُریده می ­شد ، مقداری پُرزِ قالی را آتش می­ زدیم و روی زخم می­ گذاشتیم و با آن پانسمان می کردیم .

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی


نمی‌دانم اسفند برای شما چه مفهومی دارد؟ اما برای من یعنی شکار یک روز آفتابی و پهن کردن فرش‌های سبز کاشمر یا فرش‌های زرشکی کاشان در وسط حیاط یا در کوچه‌ای خلوت و آب‌گرفتن به آن و شستن و شستن تا آمدن بهار آسان شود.
اما گل‌های قالی خود اعلام بهار است به خانه‌ی یک ایرانی. در هر کجای ایران که زندگی کنی چنین بهاری در خانه داری. در کویر یا کوه‌های سر به فلک کشیده‌ی البرز و زاگرس...
بخش بزرگی از کشور ما ایران در دل کویر است و هنرمندان قالی‌باف، با نقش و نگارهای فرش، رنگ و تازگی و گل و ریحان به خانه‌ها می‌آورند. داشتم می‌گفتم قصه‌ی آن اسفندها را. فرش‌ها را که پهن می‌کردیم باید آن‌ها را می‌خیساندیم.
چه کیفی داشت، شستن‌ گل‌هایی که از زمستان و دوده‌ی بخاری‌ها چغر شده‌ بودند و سیاه. پارو کشیدن و وقت خسته شدن، بهانه آوردن که فردا امتحان دارم.
سُر خوردن روی کف‌ها... حباب‌ها کدورت و سیاهی را از روی قالی می‌زدودند.
طرح‌های قالی زیبا هستند، گویی شعرهایی هستند که به زبان تصاویر سروده شده‌اند. طرح‌های شاه‌عباسی همراه طرح‌های اسلیمی‌، اسلیمی‌های دهن اژدری، نقش‌های گلدانی، طرح‌های درختی، درختی‌های حیوان‌دار، بته جقه، بته سنندجی، بته افشاری، طرح‌های خشتی و طرح‌های محرابی...
و اگر باران می‌گرفت و برف می‌آمد که فرش‌ها باید چند صباحی روی دیوارهای شهر باقی‌ می‌ماندند. چهره‌ی شهر آن روزها زیبا بود. روی هر دیوار یک تابلوی زیبا با نقش‌های فرشی مزین می‌شد.
سرخ ،سبز و آبی... اسفند، چنین شناسنامه‌ای داشت. هنوز هم در شهرهای کوچک این تصویر زیبا دیدنی است. اما حالا در اتوبوس ومترو مدام تبلیغات کاغذی قالی‌شویی به دستت می‌دهند. هر کدام هم شعاری دارند.
تحویل به شکل لول و اتو شده، رنگ‌برداری، ریشه‌زنی، رفع سوختگی، شست‌شوی انواع فرش ابریشم و گل ابریشم، شست‌شوی مبل و موکت...قالی‌شویی مجهز به گرم‌خانه‌ی گازی، شستن فرش‌های شما با شامپوهای خارجی و براق‌کننده، قالی‌شویی با دستگاه‌های تمام اتوماتیک،‌ خدمات رفو‌گری، قالی‌شویی با اصول مذهبی...
این روزها، روزهای اسفند،ماه قالی‌شستن است. اولین رکن خانه‌تکانی. آماده شدن برای رسیدن عمو نوروز...
راستی سری به گل‌های قالی‌ خانه‌تان بزن ، شاید نیاز به تیمار دارند. خدا کند که این تابلوی بهاری از خانه‌های ایرانی کم نشود.

همشهری آنلاین: فریبا خانی

  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۰۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

کاغذ زیر دستم، همانکه زیر موس کامپیوترم میگذارم، همانکه نقش چک نویس و دفتر تلفن را هم برایم بازی میکند گاهی!
پر از نقش و نگار است.
نقش و نگار حاصل زمانهایی که با تلفن حرف میزنم، نقش ها معمولا یک مرکز دارند با طرحهای تکراری که هرچه از مرکز دور میشوند بزرگتر و کم رنگترند. از روی نقش ها میتوان موضوع تلفنها را حدس زد. طرح های تلفن های کاری خطوط صاف و شکسته اند،یک چیزی شبیه طرح ورساچه که با نظم خاصی ولی دور از هرگونه لطافتی بهم زنجیر شده اند.
تلفن های شخصی حالت های مختلف دارد، گاهی کلماتی را که تکرار می شوند و آزارم میدهند، روی هم روی هم می نویسم و هربار کوچکتر و محوشان می کنم بهمراه کلی ابر و باد...و بدین صورت در خیالم به دست باد میروند، از اهمیتشان کاسته می شود و از آزارشان هم.
گاهی و البته بیشتر از گاهی چیزهایی می کشم شبیه گل های قالی، با نقش های مختلف و تنوع بسیار. گاهی ترنج دارد، گاهی طرح مسجد لطف الله است و گاهی نوین فر، از بچگی علاقه ی عجیبی به کشیدن طرح های قالی داشتم. یک مدت وقتی دبستان بودم روی کاغذ شطرنجی طرح قالی می کشیدم و هل میدادم زیر تخت، فکر میکردم شاید بتوانم طرح هایم را پنهانی بفروشم و جایش یک دست لباس عروس بخرم!!
مادر می گفت تا خاله عروسی نکند خبری از لباس عروس نیست، من هم توی ذهنم مادام برای خاله شوهر پیدا میکردم، و هر مهمانی که به خانه مادربزرگ می آمد و مرد جوانی بود آرزو میکردم خواستگار خاله باشد، خاله هم گذاشت و گذاشت وقتی کلاس پنجم بودم عروسی کرد. زمانی که قدم فقط 4-5 سانت از الانم کوتاهتر بود و در شرایطی که احساس میکردم باید از همه چیز خجالت کشید.
لباس عروس را پوشیدم و هیچوقت از پوشیدنش لذت نبردم! هیچوقت.
حالا هم وقتی هر چند وقت یکبار که میخواهم کاغذ زیر دستم را عوض کنم و کاغذ سفید دیگری جایش بگذارم دلم نمی آید نقش ها را مچاله کنم. گاهی فکر میکنم شاید بتوانم طرح هایم را بفروشم و جایش یک ، و جایش یک ... جایش یک چیزی بخرم که نه لازم باشد پنهانش کنم نه بخاطر داشتنش به کسی جواب پس بدهم.
بعد فکر میکنم آیا چنین چیزی پیدا می شود یا اصلا مشتری برای خط خطی های من؟! بعد فکر میکنم قالی که از مد افتاده باید بروم سراغ کارخانه هایی مانند دسینی و تاچ و ...  بعدتر هم به چیزهایی که از توی ذهنم عبور میکند میخندم و همکار روبرویم فکر می کند من چقدر خوشحالم و آه بلندی می کشد و چیزهایی زیر لب میگوید.

متنی بسیار زیبا از وبلاگ ماجراهای من و زندگی من

  • ۰ نظر
  • ۱۹ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۳۱
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

نقش رویت خفته بر فرش دلم، نگار من
قیمت فرش به نقش است و نگارش، دل من
نوشته سجاد تاجکی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

من مشق هایم را با بهار می نویسم زیر پنجره ی عشق می نشینم و از روی دفتر مشق گل ها می نویسم . آن وقت گل های قالی حسودیشان می شود که دفتر مشق ندارند . باد قفل دست های پنجره را می شکند و با یک دنیا صداقت می آید ؛ تا لابلای گل های قالی بچرخد و نغمه ی آمدن بهار را در گوششان زمزمه کند . پنجره دست های چوبی اش را به هم می کوبد ، انگار با چشم های شیشه ای اش از باد می پرسد ، چرا قانون خاطره را شکستی ؟ وقتی پنجره بسته می شود ، باران پشت شیشه جا می ماند . من دلم برای باران می سوزد ؛ چون هیچ وقت نمی تواند گل های قالی را نوازش کند اما در عوض دفتر مشق نیلوفر ها را تند تند خط می زند و می رود . من از اینجا همه چیز را می بینم ، من از اینجا از کنار مهربانی ؛ گل های قالی را می بینم که وقتی ؛ زنبور ها دور و بر نیلوفر ها چرخ می زنند به زیبایی نیلوفر ها می خندند . آن ها هنوز نمی دانند وقتی که گلبرگ های نیلوفر باز می شود و یک زنبور خسته از شیرینی محبتش می نوشد نیلوفر ها چقدر لذت می برند آن اندازه که من روی شانه های پدر می نشستم . و وقتی انگشت های کوچکم چروک های پیشانی اش را لمس می کرد آنقدر می خندیدم که شبتاب ها گمان می بردند روشنی را لمس کرده ام .

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات