۱۱ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است
من مشق هایم را با بهار می نویسم زیر پنجره ی عشق می نشینم و از روی دفتر مشق گل ها می نویسم . آن وقت گل های قالی حسودیشان می شود که دفتر مشق ندارند . باد قفل دست های پنجره را می شکند و با یک دنیا صداقت می آید ؛ تا لابلای گل های قالی بچرخد و نغمه ی آمدن بهار را در گوششان زمزمه کند . پنجره دست های چوبی اش را به هم می کوبد ، انگار با چشم های شیشه ای اش از باد می پرسد ، چرا قانون خاطره را شکستی ؟ وقتی پنجره بسته می شود ، باران پشت شیشه جا می ماند . من دلم برای باران می سوزد ؛ چون هیچ وقت نمی تواند گل های قالی را نوازش کند اما در عوض دفتر مشق نیلوفر ها را تند تند خط می زند و می رود . من از اینجا همه چیز را می بینم ، من از اینجا از کنار مهربانی ؛ گل های قالی را می بینم که وقتی ؛ زنبور ها دور و بر نیلوفر ها چرخ می زنند به زیبایی نیلوفر ها می خندند . آن ها هنوز نمی دانند وقتی که گلبرگ های نیلوفر باز می شود و یک زنبور خسته از شیرینی محبتش می نوشد نیلوفر ها چقدر لذت می برند آن اندازه که من روی شانه های پدر می نشستم . و وقتی انگشت های کوچکم چروک های پیشانی اش را لمس می کرد آنقدر می خندیدم که شبتاب ها گمان می بردند روشنی را لمس کرده ام .
۲۹ مهر ۹۲ ، ۰۲:۰۳
۱
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
مثل قالی کرمانه
معنی ضرب المثل : اشاره به هر کسی که هرچه سنش بالا میرود خوش رنگ و روتر میشود(معروف است که قالی کرمان هرچه بیشتر پا میخورد بیشتر رنگ باز کرده و مرغوب تر میشود)
از وب سایت آینه
۲۶ مهر ۹۲ ، ۰۴:۴۲
۱
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
پرده هارا کنار زده بودند و آفتاب روی گلها
و ترنجهای قالی اتاق میتابید و آنها را به وجد میآورد. بعضی وقتها خیال میکردم
که گلهای قالی با نور خورشید به رقص میآیندو رنگهای سفید و لاکیشان در هم میآمیزند .
۲۴ مهر ۹۲ ، ۰۱:۴۵
۱
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
نشسته با یه قامت شکسته
دخترکی کنار دار قالی
کودکیشو رج میزنه با حسرت
بین گلای بی بهار قالی
ببین چه باغ سبزی آفریده!
با نوک انگشتای سرد و خسته اش
جاری شده یه شاخه گل سرخ
به روی پنجه های پینه بسته اش
۲۱ مهر ۹۲ ، ۲۰:۵۵
۱
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
امروز
روز خوبی برای قالی بافیه.
هوا آفتابیه.
رنگ ها شسته و تازه ان.
باید
دست ها رو مشغول کرد و و ذهن رو فرستاد جایی که نخودی و لاکی به هم گره می
خورند برای همیشه.
اما من قالی بافی بلد نیستم...
نوشته مرتضی اسکندری
۲۰ مهر ۹۲ ، ۰۱:۴۹
۱
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
می زنم نقش به قالی دلم
تا تو آیی و دمی
روی آن بنشینی
و دمی
خستگی ها ز تنت برشویی
سایه ات بر سر من اندازی
تو بیا ای مهدی (عج)
می زنم نقش به قالی دلم...
۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۶
۱
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
قالیبافم قالیباف
خونه نروفته قالیباف
ظرفام
نشسته قالیباف
نشینم پشت قالی
ببافم یادگاری
ریشه زنم صدا کنه
اوساکارم نگا
کنه
دسمال پول واکنه
قالیهای رنگ و وارنگ
زیبا و خوب و قشنگ
شید کردمش تو
خونه
فقط برای نمونه
چاقو زدم روی دستم
خون چکیده از دستم
۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۳:۰۴
۱
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
دست حنایی موی سیاه
صورتی همچون قرص ماه
ریشه میزند بر
اندوه
کباب شود دل سنگ کوه
که عاشق یک تن و دشمن هزاره
که لاله در نیاسر بیشماره
کنار سورمهای لاکی است
چشمهات چشمه پاکی است
کنار گلی بژ بزن
آتش به این دژ
بزن
۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۲:۵۷
۱
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
قالیبافی از بین رفت
رفت آنچه
بر حسین رفت
نقاش قالی بیکار شد
حسین حلاج بر دار شد
فرش ماشینی رفو نمیخاد
دلی
نماند، خونی یا شاد
تاجر فرش هم ورشکست
نفرین بر چرخ بدمست
قیچیتیزکن و خامهفروش
رنگرز و چلهدوان هم روش
رفتند همه پی دلالی
نابود شد هنر قالی
حالا ما ماندیم
دستخالی
روزنامه قانون 17 فروردین 1392
۱۵ مهر ۹۲ ، ۱۲:۵۶
۱
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
چشمانم را می بندم
وبه نقطه ای دوردست، خیره می شوم.
به نقطه ای دور دور دور،
که نقشی زیبا، در ذهنم بیافرینم.
پشت شیشه
باران
ترانه می خواند.
نشسته پای دار قالی
دختری از تبار عشایر، که گلهای رنگارنگ بهار را
با گلهای رنگارنگ نارنج و ترنج و شقایق
ماندگار می کند.
دختر قالیباف، خستگی هایش را، رج می زندو
دلبستگی هایش را، می بافد.
دستهای تکیده دخترک سیزده ساله
برای لحظه ای سکوت می کند و
چشمهای خسته اش
آرام آرام به خواب میرود.
۱۲ مهر ۹۲ ، ۲۰:۴۰
۱
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی