۳۶ مطلب با کلمهی کلیدی «دختران قالی» ثبت شده است
يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۰۸ ق.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
می بینم فرشی که در دل خود دارد نقشی
نقش یک دخترک زیبا
که نشسته است پشت دار قالی
گره می زند نخ هایش را
که هر یک هستند رویایی
دخترک پرورانده آنها را
با امید و چه آرزوهایی
در این فرش میبینیم دست های دخترک را
که دارند انگشتان ظریفی
که ضربه می زند بر دار قالی
با هر ضربه او موج می افتد بر گیسوانش
که هستن پریشان و پر کلاغی
بلند است و تاب خورده اند تا روی سکویی
که بدون هیچ ادعایی شده است برای دخترک تکیه گاهی
در این فرش میبینیم
گل هایی
نشسته اند به چه زیبایی اطراف قالی
که عطرشان پر کند این اتاقک خالی
که دخترک نشسته است در آن به تنهایی
گره می زند بر تار و پود قالی
که هر یک چشمک می زنند به فردایی
بافته است آنها را در سرش دخترک با چه صفایی
که پهنش می کند این قالی
دست می کشد رویش با چه آرامی
حس می کند گرمایی
که خود بخشیده است به این قالی
می نگرد بر نقش هایی که خود زده است بر قالی
می بیند دخترکی را که نشسته است پشت دار قالی
شعر از فاطمه زنگنه تبار
۱۷ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۰۸
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۰۸ ق.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
عطر تمام خاطراتش آن حوالی ماند
وقتی که رد لحظه هایش روی قالی ماند
انگشت های خسته و خونین نفهمیدند
حسی که در آیینه ی آشفته حالی ماند
با شانه روی آرزو هایش که می کوبید
مثل کویری ابتدای خشکسالی ماند
در کوچه می پیچید آواز غریب او
بغض گلوگیری که درآن خسته بالی ماند
گل ها میان دامن او سبز تر بودند
درحسرت دستان دختر، فصل شالی ماند
با هرم داغ چله ها آمیزش هر رنگ
مهمان شهر بوسه،آغوشی خیالی ماند
تا آرزوها روی قالی خاک می خوردند
بر سینه ی این باغ، داغ سیب کالی ماند
هر تار مویش را به پود غم گره می زد
وقتی تمام خاطراتش آن حوالی ماند...
شاعر زهرا رسول زاده
۲۹ تیر ۰۰ ، ۰۰:۰۸
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۰۶ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
متن ارسالی کاربران: کرمی
تقدیم به خواهرم و تمام دختران قالی باف سرزمینم
بزن جا خود زدم دوتا ول ابریشم آبی پیش آمد عنابی پیشرفت با مشکی کور کن همیشه از کناره کناره می گرفتم در حاشیه ماندن غذابم می داد تو اما ماندی تو بودی روز به روز رج به رج گره به گره نقش بود و نقش رنگ بود و رنگ از کناره تا حاشیه را با چه ذوقی نقش می زدی رسیدن به زمینه شادت می کرد طراوت دستانت را به لطافت گلها دادی و فروغ چشمانت را به نقش ها سپردی چشمانت آنقدر در تار و پود گره خورده اند که تار می شوند بچه که بودیم به برق نگاهت حسودی می کردم
مهرداد مولایی
۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۶
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۰۲ ق.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
اتاق چوبی از احساس زندگی خالی
نه حس گریه ـ گلایه، نه حس خوشحالی
اتاق بیدر و پیکر که دار قالی را
گرفته تنگ بغل، زیر سقف پوشالی
و دختری بیلبخند، صبح رو به پدر
ـ سلام! و بعد نه حرفی نه حال و احوالی
پدر مچاله، پدر ناتوان، پدر عاصی
پدر نتیجة شغل شریف حمّالی!
پدر علیل و زمینگیر، دخترک اما
پرنده میبافد پا به پای بیبالی
برای وا شدن بخت دخترانة خود
گره زده است دلش را به ریشة قالی
و گاه میاندیشد به آفرینش و جبر
به اینکه خلقت انسان ندارد اشکالی!
به عشق زودرسی که سیاست فقر است
ـ به پوچیِ همة طبلهای توخالی ـ
به لُکنتی که دارد زبان کودکیاش
به «دوستت میدانم» به «دوستم دالی»
به زخم کهنه سرما، به سرفههای خشک
به لکههای خون روی صورت قالی
.
دو روز مانده به آغاز حس آرامش
دو روز مانده از این رنگهای جنجالی
دو روز مانده به این بخت بیدلیل، اما
کنار گورستان جای زندگی خالی!
شعر از محمد علی پورشیخعلی
۱۷ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۲
۱
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۴۴ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
مرا با اشک دل می بافت
نگاه دختر معصوم
به تار و پود من می بست
هزاران شانه ی خوش رنگ
به روز و شب گره می زد
دلش را با دلم پیوند
نگاهش کنج ایوان بود
ولی از بخت بعد امروز
زدم فریاد
مرا بیهوده می بافی
نگاهت را بگیر از من
منم آن قاف سر درگُم
که افتاده از آن قالی
به زیر پای این مردم
شعر از سینا صارمی
۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۳:۴۴
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۰۰ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی

... خیال دارم پیشنهاد راه انداختن یک دانشگاه غیر متمرکز فرش را هم بدهم. فقط برای بانوان خانه دار. فقط. جلسات اموزش سریع بافندگی و طراحی فرش، وبعد، دادن امکانات به تمام زنانی که دوره ی نخستین را با پیروزی گذرانده اند. امکانات، در خانه. هزاران هزار زن، در اوقات فراغت خود، اهسته اهسته، قالیچه می بافند، و هر قالیچه یی که تمام می کنند و تحویل دانشگاه می دهند، در حکم چند واحد درسی ست که به پایان رسانده اند و به جای انکه شهریه یی بپردازند، دستمزدی هم می ستانند. فکرش را بکن که چه غوغایی می شود! زنان تحصیل کرده و فرهیخته، دیگر، زمان کشی نمی کنند و در بطالت لحظه ها فرو نمی روند و بیکارگی انها را گرفتار سر خوردگی نمی کند. موظف هم نیستند که کار را در زمان معینی تمام کنند و تحویل بدهند. انها برای دریافت کارشناسی، باید، لااقل، شش قطعه قالیچه تحویل بدهند… در این باب، خیلی فکر کرده ام. فرش، مظهر صبوری ماست صبوری ملتی که هرگز تسلیم نمی شود، و هرگز به بد، رضا نمی دهد. فرش، فقط زیبایی نیست، فلسفه ی مقاومت خاموش و چند هزار ساله ی یک ملت است- همراه با زمزمه یی ملایم، که خاموشی را تعریف می کند ...
برگرفته از یک عاشقانه آرام | نادر ابراهیمی | صفحه 160 - 161
۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۰۰
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
سه شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۵۱ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
دخترک غزل بافی شده ام
گره افتاده میان کلاف اشعارم
چگونه باز کنم گره های یادی که مونس تنهایی من است
و چگونه ببافم شعری که خالی از گره های یاد تو باشد
تمام شب رج به رج .......خیال در خیال ترا میبافم
دستان گل و ترنج را به کمک گرفتم
عشق تار میزند... هزاردستان میخواند و من میبافم
ضربه های محکم تارِعشق بر پودِ اندیشه ام
ذره ذره یادت قالی میشود
میزنم شیرازه اش را با درد و همه عشق
با الماس های اشک
و نقشه اش نقشه چشمان تو
فرشی می بافم شاعرانه
دیوارکوب دل.
گره به گره.......خیال در خیال ..........نقش به نقش
با تارهای ابریشمین و رنگی خیالم، تو را می بافم
سحر نزدیک است منم و غزلی بافته شده
نقشه چشمت افتاده میان اشعارم، با هزاران گره از تارِ عشق بر پود اندیشه ام
عشقت گل داده روی دار دلم
ترا بافته ام ...باور کن!
صبور..ش/94
شعری زیبا ارسالی از خانم نازی صالحی (صبور) | با تشکر ویژه از ایشون
۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۵۱
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی

دختران ِ تکیده ی قالی باف
خَمیده بر
تاروپودی هنرمندانه ،
گره می زنند
نخ ِ عشق را
به بافته شان ،
با
سرانگشت های ِ مردانه .
می گذارند
سربر دارِ قالی ِ خود،
شانه ها شان
به سجده درمی آید.
دَمی اگر
گوش بسپارید،
آهی ازسینه شان
هم برنمی آید.
دختران ِ تکیده ی قالی باف
نقش می زنند
رنگ به رنگ،
گُل های قالی را،
درصفوف ِ رَج هایی
با ثبات و پاینده .
دل به بافته شان
می سِپُرند
باهزاران اُمید
به آینده.
شعر از کبری حقی
۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۱۵
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی

به باغ فرش تو گل می کند چه زود گره؟!
به جای واژه نوشتی در این سرود گره...
تکان نمی خوری از پشت دار قالی ...
آه
که خورده دست تو گویا به تار و پود گره!
بگو چگونه شدی چون کلاف سر در گم!؟
اگر چه مونس تنهایی تو بود گره
چه خس خسی است که درناله های مزمن توست
:
"مقصراست در این سُرفه کبود گره"
از این هنر به تو سودی نمی رسد
هرچند
به دیگران برساند همیشه سود گره!!
نبود این همه سعی و تلاش لازم اگر...
کـسی ز بخـت سیـاه تـو می گشـود گـره
"
معاشران گره از زلف یار باز کنید"
چه می شد اصلاً از اوّل اگر نبود گره؟!
چه عقده های فروبسته ای به دل داری
نـداشـت کـاشـکی از ابـتـدا وجـود گـره
شعر از: حمیدرضا حامدی | وبلاگ آیات غمزه
۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۱۴
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی

اردکان است و زمین قدرت انکار ندارد
و من آن دختر "قالی بافم"
که هزاران "گره" بر "دار" دلم ثبت شده
من به دنبال چه هستم؟
طرحی از خوبی چشمان تو که مست و خرابم کرده...
دختری که شده است مست
هزاران "شه عباسی" تو
قوس "اسلیمی"ها,
نگرانم کرده
عطر این "افشانت"
به چه حالم کرده
"قاب قرآنی" و "ماهی درهم"
"لچک و باز ترنجت" بی قرارم کرده
این همه " گلدانی" "گل فرنگ" "محرابی"
همه اش را ز چه رو می بافی؟
من "زری" می بافم
"تار و پودش" همه الیاف خدا
رشته هایی از عشق که به هم تنگ شده
"تار" را بر پا کن,
"چله" را پیدا کن
هان کجاست دفتینم؟
عشق را رسوا کن.
شعر از الهام کرامتلو
۰۶ دی ۹۳ ، ۰۰:۵۷
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی