۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است
دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۴۹ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
نقش زندگیم رج هایی داردکه فقط برای من است و از دید آدمیانی که روزانه روبروی این نقش می ایستند می گویند می گریند می خندند و... می گذرند پنهان است .رج هایی که هویت پنهان مرا می سازند هویتی که برای همه قابل دیدن نیست رج ها و تار و پودی که
فقط من از حضورشان باخبرم
من می دانم و شاید
آنانی که خوب است بدانند
می نویسم برای ثبت کردن
برای خاطر سپردن
برای یادآوری لحظه های ناب زندگیم
باشد که نقشی خوش پدید آید...
برگرفته از وبلاگ گِره به گِره رج می زنم نقش زندگیم را
۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۴۹
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۰۲ ق.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
اتاق چوبی از احساس زندگی خالی
نه حس گریه ـ گلایه، نه حس خوشحالی
اتاق بیدر و پیکر که دار قالی را
گرفته تنگ بغل، زیر سقف پوشالی
و دختری بیلبخند، صبح رو به پدر
ـ سلام! و بعد نه حرفی نه حال و احوالی
پدر مچاله، پدر ناتوان، پدر عاصی
پدر نتیجة شغل شریف حمّالی!
پدر علیل و زمینگیر، دخترک اما
پرنده میبافد پا به پای بیبالی
برای وا شدن بخت دخترانة خود
گره زده است دلش را به ریشة قالی
و گاه میاندیشد به آفرینش و جبر
به اینکه خلقت انسان ندارد اشکالی!
به عشق زودرسی که سیاست فقر است
ـ به پوچیِ همة طبلهای توخالی ـ
به لُکنتی که دارد زبان کودکیاش
به «دوستت میدانم» به «دوستم دالی»
به زخم کهنه سرما، به سرفههای خشک
به لکههای خون روی صورت قالی
.
دو روز مانده به آغاز حس آرامش
دو روز مانده از این رنگهای جنجالی
دو روز مانده به این بخت بیدلیل، اما
کنار گورستان جای زندگی خالی!
شعر از محمد علی پورشیخعلی
۱۷ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۲
۱
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۳۱ ق.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
نیازى به آمد و شد فصل ها نیست
تو که باشى
با گلهاى قالى هم مى شود بهار را جشن گرفت
شعر از کیوان مهرگان
۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۱
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۲۸ ق.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
با کال̊ باورهایِ تار ، تقدیر می بافی هنوز
در گم̊ مداری نیلگون ، زنجیر می بافی هنوز
جامِ خمارین می چرا خامت کند صوفیِ من؟
بر بوم̊ آبی باژگون ، تصویر می بافی هنوز
مردابِ گنگ بی تپش ، زایاست در تخدیرِ ذهن
ابریشمین̊ پنــــدار را ، دلگیر می بافی هنوز
آیینِ دزدی مرزبان... تو با مدارایِ خموش
بر قامتِ اندیشه ات ، تحقیـر می بافی هنوز
شـــــورِ تمنّایت به سر، فرصت ترا آید بِسر
طرحی ز سیمرغِ پران گر دیر می بافی هنوز
در زمزمه فریادِ مسخ ، بس ماورایی اوج محو
نجوایِ رنجی کهنه را ، شبگیر می بافی هنوز
در رخوتِ سرداب گم ، دندانه هایِ خیره دام
قلّابِ انگشت و رَجی شهگیر می بافی هنوز؟
نازکبــــرانه شادخو ، رهپوت آید تا بهــار
بر بیشه نقشِ شرزه ای از شیر می بافی هنوز؟
شعر از سوسن خسروی
۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۲۸
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
تنها سهم قاصدک ,
از باز شدن دَر ...
هم نشینی با ,
گُل های قالی بود ...
شعر از معصومه پرتوی زاده
۰۴ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۰
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۴۴ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
کاش قالی بودم بر دار ...
که تو با سر انگشتانت مرا می بافتی ...
آن هنگام تار و پودم ...
رنگ عشق می گرفت ...
شعر از محمد شیرین زاده
۰۲ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۴
۰
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ب.ظ
سیدمحمدمهدی میرزاامینی
نقشه ی قالیِ پیش روی ما خالی بود ...
خالی از نقش گل و طرح یه خشکسالی بود ...
با تقلب، روی دار، نقش یار آویختیم ...
نقشه اش بس سرخ بود ...
رنگ، بس نبود ...
خون خود را ریختیم ...
شعر از علیرضا شهبازی (شهباز)
۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۴۶
۱
۰
سیدمحمدمهدی میرزاامینی