من و مادر کنار دارقالی
همیشه روز و شب مشغول کاریم
در این تنها اطاق خانه باید
میان باغ قالی گل بکاریم
ولی فرش اطاق ما به جز یک
گلیم کهنه چیز دیگری نیست
تمام زحمت روز و شب ما
خداوندا برای خانه کیست؟
همیشه با نخ خوش رنگ باید
ببافم بوته ها را،غنچه را
تمام نقش قالی های ما هست
پر از گل های رنگانگ و زیبا
ولی یک روز نقشی می کشم من
که شاید بهتر از هر نقش باشد
ببافم با دو دستم فرشی آن روز
که نقشش خانه ای بی فرش باشد
شعر از افسانه شعبان نژاد
- ۱ نظر
- ۰۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۵۰