من نام کوچک یک دار قالی ام
امید مانده از یک خشکسالی ام
تکلیفی یادگاراز تار و پود و کار
یک مشق پایدار از ذوالجلالی ام
گل روی گل سوار زیباترین بهار
یکبار شاهکار صد بار عالی ام
ابریشم طلا جادو و کیمیا.
حلال تازه ای بر نونهالی ام
با دست کودکان زیباترین شوم
درخاطراتشان من خردسالی ام
برمن گره زنند تا واکنم گره
درچشم خیسشان من نیک فالی ام
هرچند چشمشان … هرچند عمرشان
باز هم بدستشان از خوش خیالی ام
هر قدر کورتر این کودکان شدند
من چشمگیر تر در این حوالی ام
بر من عطا شده دوران کودکی
من قیمتی تر از عمر اهالی ام
من دار قالی ام یک شعر ناگوار
هم قافیه شده با نان خالی ام
شعری زیبا از ایمان فخار
- ۱ نظر
- ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۵۶