میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان فرشی» ثبت شده است

" ببافم با دل تنگ ... دو تا قالی هفت رنگ ... ریشه ریشه ... تخته تخته ... "
دیشب خون بالا آورد . صورتش زرد شده بود . با التماس به دستم نگاه کرد و گفت : این قالی جهاز تو اگه تموم شه دیگه میتونم با خیال راحت سرمو بذارم زمین ...
کاش این قالی هیچ وقت تموم نشه ...
" الهی من شوم دستمال دستت ... که هر دم پاک کنی چشمان مستت ... از آن روزی که رفتن شد خیالت ... شدم گریان و نالیدم به حالت ... "

  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۲۶
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

انگار خون توی دستام خشکیده..سر انگشتام با ضرب آهنگ چاقو به دار قالی ذوغ ذوغ میکنه..
بدنم مثل یه شاخه چوب خشکیده ..بدنمو میکشم و یه تکونی بهش میدم..
دنیام شده تار و پودهای دار قالی و نخ های ابریشم قشنگش..ولی با وجود این قشنگیش هم باز عقم میگیره..
همدمم یه چاقوی سرخمه قالیه..
همدمی که بعضی وقتها سهلاً میره رو انگشتم و خون میزنه بیرون..میخوام پا شم ولی یاد صاحب کار می افتم..
تا این نقشه تموم نشه از پول خبری نیست..
یه رج رو تموم می کنم..خون رو انگشتم مونده و خشک شده..بلند میشم و میرم دراز میکشم
بدنمو رو یه لایه حصیر سنگی پهن میکنم..همینشم خستگیمو از تن بدر میکنه
از دور به دار قالی و نرمیش نگاه میکنم..اشک تو چشام حلقه میزنه..
انصاف نیست قالی ابریشمی ببافم و بعدش رو حصیر بخوابم....
انصاف نیست ...........


داستان از لیلا فام (رها نفس)
  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۲۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

مدتی است توهمی آزار دهنده از ذهنم می‌گذرد که عاشق فرش دیگری شده‌ام. شاید هم توهم نباشد و به راستی ... .

چند روز پیش توی بازار دیدمش.

از تیمچه زده بودم بیرون برای خوردن نهار. اولین لقمه کباب به سمت دهانم رفت و نرفت که دیدم زل زده به من.

البته بعداً فهیدم تابلوی کشته شدن هومان به دست بیژن که پشت سرم بوده را نگاه می‌کرده! امّا چه رنگی، چه نقشی، عجب پایی!

هنوز یک بار هم پا نخورده بود و همه خوابش به سوی نصف النهار مبداء بود.

درست رأس ساعت 12 ظهر به وقت آبادی گرینویچ در رمضانِ سنه یکهزارو سیصدو نود من عاشق این تکه کار تبریز شدم و به چشم برادری عجب لعبتکی بود. حیران از جمال وی لقمه از یدم افتاد و انگشت حیرت گزیدم.

از خلسه به خود که آمدم گذشته بود.

فی الحال این بیت از ذهنم گذشت که:

آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد

ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد

بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۱۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

ای ایرانی و ای نامدار اصالت و شکوه فرش این هشدار را جدی بگیرید:‌

به فرش های زیر پایتـان نظـر اندازید به مهــر،‌ که فـردا دیر است و به بالای سَر در نمایشگاهِ فرشی که می رویـد!‌

آخر فـرشی به من گفت: تـرنج دل ما ترک خـورد، وقتی در نمایشگـاه فـرش "دستباف"  کسی از تو پرسیـد:

فرش های ماشینی در کدام غرفه است؟! ! !


(این مطلب بر اساس واقعیتی تلخ از حضور در چندین نمایشگاه فرش دستباف نگارش گردیده است.)

ارسالی از ساناز تنظیفیان

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات