اردکان است و زمین قدرت انکار ندارد
و من آن دختر "قالی بافم"
که هزاران "گره" بر "دار" دلم ثبت شده
من به دنبال چه هستم؟
طرحی از خوبی چشمان تو که مست و خرابم کرده...
دختری که شده است مست
هزاران "شه عباسی" تو
قوس "اسلیمی"ها,
نگرانم کرده
عطر این "افشانت"
به چه حالم کرده
"قاب قرآنی" و "ماهی درهم"
"لچک و باز ترنجت" بی قرارم کرده
این همه " گلدانی" "گل فرنگ" "محرابی"
همه اش را ز چه رو می بافی؟
من "زری" می بافم
"تار و پودش" همه الیاف خدا
رشته هایی از عشق که به هم تنگ شده
"تار" را بر پا کن,
"چله" را پیدا کن
هان کجاست دفتینم؟
عشق را رسوا کن.
شعر از الهام کرامتلو
- ۳ نظر
- ۰۶ دی ۹۳ ، ۰۰:۵۷