گل میکند قالی خطوط طرح نابش را
با هر قدم میگیری از جانش گلابش را
باید بپیچد ساقهاش بر ساق پاهایت
حتا اگر چشمت نبیند پیچ و تابش را
آرامش گلدان و قالی بی تو پژمردهست
می بینم امشب زردیاش را... اضطرابش را
خورشید باید باشی و... باشی که گل باشد
برگرد و برگردان به گلدان آفتابش را
گلدان بی باران پر از گلهای افسردهست
باور نکن شادابی رنگ و لعابش را
آیینه است این فرش پر نقشی که در قاب است
برگرد و رو کن چهرهی پشت نقابش را
شعر از محمد هادی علی بابایی
- ۱ نظر
- ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۱۳