میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گره فرش» ثبت شده است

گِره به گِره رج می زنم نقش زندگیم را

نقش زندگیم رج هایی داردکه فقط برای من است و از دید آدمیانی که روزانه روبروی این نقش می ایستند می گویند می گریند می خندند و... می گذرند پنهان است .رج هایی که هویت پنهان مرا می سازند هویتی که برای همه قابل دیدن نیست رج ها و تار و پودی که 
فقط من از حضورشان باخبرم 
من می دانم و شاید
آنانی که خوب است بدانند 
می نویسم برای ثبت کردن
برای خاطر سپردن 
برای یادآوری لحظه های ناب زندگیم 
باشد که نقشی خوش پدید آید...
برگرفته از وبلاگ گِره به گِره رج می زنم نقش زندگیم را

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
رج به رج

می بافم رج به رج ... گره به گره ...
دردهایم را بند به بند گره می زنم ...
شادی هایم را به جای گل های قالی نقش می زنم ...
سرگذشتم را با سر انگشتانم نخ به نخ به تصویر می کشم ...
پس اشک ها و لبخند هایم را طرح می زنم 
تا دست به دست راوی یک زندگی باشند ...
ناشناس

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

گره

به باغ فرش تو گل می کند چه زود گره؟!
به جای واژه نوشتی در این سرود گره...
 تکان نمی خوری از پشت دار قالی ...
آه که خورده دست تو گویا به تار و پود گره!
 بگو چگونه شدی چون کلاف سر در گم!؟
اگر چه مونس تنهایی تو بود گره
چه خس خسی است که درناله های مزمن توست :
"مقصراست در این سُرفه کبود گره"
 از این هنر به تو سودی نمی رسد
هرچند به دیگران برساند همیشه سود گره!!
 نبود این همه سعی و تلاش لازم اگر...
کـسی ز بخـت سیـاه تـو می گشـود گـره "
معاشران گره از زلف یار باز کنید"
چه می شد اصلاً از اوّل اگر نبود گره؟!
 چه عقده های فروبسته ای به دل داری
نـداشـت کـاشـکی از ابـتـدا وجـود گـره 
 شعر از: حمیدرضا حامدی | وبلاگ آیات غمزه

  • ۰ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۱۴
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

دوباره ساعت هفت ومن ابریشم وقالی 
دوباره هی گره پشت گره آه از بد اقبالی
شکوه هند میبافم به جان فرش ایرانی
غم طاووس پنجاب و غرور ببر بنگالی
سه تا بگذر دو تا قرمز دو تا بگذر دو تا آبی
زیادعمرمن طی شددراین مصراع توخالی
شبیه کرم ابریشم کسی دنبال حقم نیست
هنرمندم ولی اینجا هنرچند است مثقالی
گره افتاده درکارم به خود کرده گرفتارم
هزاران خاطره دارم ازاین آهنگ اقبالی
دوباره آخر شعر و هزاران بغض نا گفته
خلاصه ساعت هفت ومن و پایان حمالی 
پ ن: اقبالی=داریوش


شعر از مجتبی سپید عزیز


این نکته را هم بگم که جناب مجتبی سپید بزرگواری کردند و این شعر را به بنده حقیر تقدیم کردند. بی نهایت از لطف و سخاوتمندی ایشون سپاسگزارم :) انشاالله توفیق جبران داشته باشم.

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

1. خدایا اگه ازت غافل شدم ، خبرم کن ....

2. اولین باری که دلم خواست گره بزنم یادم نیست ... فقط خوب یادمه یه ساله پیش وقتی تنگی دلم امونم رو بریده بود و اون قدر تنگ شده بود که جای هیچ چی نبود یه چیزی توی ذهنم گفت : گره بزن ... بباف.

و یادم هست وقتی توی اون غروب تیر برای اولین بار گره زدم چه آرامش عجیبی وجودم رو پر کرد ... حس می کردم با هر گره قسمتی از غمم رو به دارم وصله می کنم و با کشتن غم، آرامش رو دوباره بر می گردونم ...

و باز یادم هست هر وقت غم سراغم می اومد در مقابل دار می شستم تا دوباره غمم رو گره بزنم و آرامشم رو برگردونم ...

و یه سال بعد از این کشف بزرگ ، وقتی داشتم چاقوی قالی بافی ام رو تیز می کردم همانطور که چاقو رو  روی چاقو تیزکن می کشیدم به این فکر می کردم که :

3. با چاقوی قالی بافی هم می شه آدم کشت؟؟؟

4.نمی دونم چرا چند وقته همش دارم به مردن و کشتن فکر می کنم !!! این روزها خیلی ناآرومم ...

5. توی همچی فکری بودم که حس کردم انگشت وسط دست چپم می سوزه. حس درستی بود . درست جای شکست بند اول انگشتم از خونم قرمز شده بود. می سوخت .... یه سوزش عجیب. با انگشتای دست راستم انگشت سوخته رو فشار دادم .... اون قدر اینکار رو کردم که حس کردم دارم از حال می رم ... دراز کشیدم و اون وقت دوباره به اون جمله فکر کردم اما ... این بار یه جمله ی سوالی و نامفهوم نبود ... یه جمله ی ساده ی خبری بود .... با خودم تکرار کرد :

6. با چاقوی قالی بافی می شه آدم کشت ....

7. و بعد به دارم ... به ارامش از دست رفته ام و به خودم فکر کردم ... و فهمیدم که با چاقوی قالی بافی میشه هم ادم ،هم غم رو کشت ...

8. و حالا دارم ، همین حالا دارم به این فکر می کنم که اصلا چرا ، چرا اینا رو اینجا نوشتم ...

9. قبل رفتن بذار یه چیز بگم:

10. خدایا می دونم .... من گناهکارم .... اما می دونم ... گناه من با همه ی بزرگیش از کرم تو کوچیک تره ... منو می بخشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

11.


از وبلاگ هم کیش من

  • ۲ نظر
  • ۳۰ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۵۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

الهی !!!!

خدای تنهاییِ من......

چه بسا هر گره ای که در کار من می اندازی

همچون گره های قالی باشد که با آنها برای

سرنوشتم نقشی زیبا بیافرینی

آمین.......


از وبلاگ فریاد دل سکوت است

  • ۱ نظر
  • ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۱۳
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

درد از تحمل نگاه مرده ها نیست

فرقی نمیکند کدام دست کدام گره را بزند

درد ترسیدن از گره زدن به آرزویی که رویات باشد

ترس از شامی که حتی در

متن زندگیت مرا نمی کشانی

قالی م رنگ باخته است

با این همه ماهی مرده

چه کس جلاد این بازی ست

که موهای لختم را گره میزند به داری

که مرگم برای تو خاطره باشد.


شعر از شهدخت رحیم پور

  • ۱ نظر
  • ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۲۳
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

گره مى زنم تار ابریشم سرخگون را
به آواى تندر
به آواى باران
مى آمیزم این شبنم پرتپش را
به دریاى یاران
اگر چند کوتاه
اما
گره مى زنم این صدا را
درین کوچه آخر
به هیهاى بالنده بالاى یاران...
شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی


  • ۱ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۰۴:۵۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات