میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

دست های من و این قالی و این شعر غمین

دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۳۲ ب.ظ

من به اندازه ی یلدا که بلند است و سیاه

تارهای شب بیداریت را چله نشستم به کمین

قدرت قصه من نیست  تو مجنون منی

دستهای من و این قالی و این شعر غمین

بند بند من و این بند  بهم پیوسته است

رنگ رنگ تو به تزویر نگنجد به زمین

راز دستان من و پیری این پیله ی بد

دردهایی ست نهانجای من رسته ز کین

سجده کردم، به نمازی رفتم کز خونم

شعله می گیرد همین قافله بی پرچین

شرح هر رج دل لیلایی بود

شرحه شرحه شود آخر دل لیلای حزین

چه کنم! تا گره سرخ حلال است مرا

رنگ گیرد متن این بهشت سرخ رنگین

تا به پایان برود هر روزم شیدایی ست

طرح این پیچک رقصنده ی قالی نرمین

گرهی زن به تاری که وصالی یابی

روزگاریست در ایران من این است آئین

مردمانی به هنر آغشته قالی طرح ملکوت

رازهایی نهان است در این قصه رج ها  چندین


شعر از شهدخت رحیم پور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات