قالی کاشان بهشت رنگهاست
رنگهایش نغمه ی آهنگهاست
گوش دل بگشا که از هر ریشه ای
می تراود پرتو اندیشه ای
گر دلت را درک آن اندیشه بود
با تو می گوید سخن هر تار و پود
فرش ما با نقش محراب و ترنج
یک جهان گنج است اما برده رنج
هر رج از انگشت ریش دختری
می گشاید پیش چشمت دفتری
دفتری کز سطرهای بیش و کم
خورده با خون سرانگشتی رقم
شیرزنهای نجیب این دیار
هریکی نقش آفرین صد بهار
خون دل خوردند و قالی بافتند
در عوض گنج تعالی یافتند
آن تعالی کز پی زحمت بود
چشمه سار جاری رحمت بود
پای هر قالی که زیراندازتوست
دستهایی از سلامت دست شست
رفت با هر ریشه و با هر گره
فرش بافان را فروغ باصره
طرفه فرشی را که اینسان بافتند
هر کجا اهل مروت یافتند
دارد ارزش جان به سودایش دهند
زیر پا نه....روی سر جایش دهند.
شعر از عباس خوش عمل کاشانی