میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

رویای آن دختر نارنج و ترنج...

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۴۰ ب.ظ

چشمانم را می بندم

وبه نقطه ای دوردست، خیره می شوم.

به نقطه ای دور دور دور،

که نقشی زیبا، در ذهنم بیافرینم.

پشت شیشه

باران

ترانه می خواند.

نشسته پای دار قالی

دختری از تبار عشایر، که گلهای رنگارنگ بهار را

با گلهای رنگارنگ نارنج و ترنج و شقایق

ماندگار می کند.

دختر قالیباف، خستگی هایش را، رج می زندو

دلبستگی هایش را، می بافد.

دستهای تکیده دخترک سیزده ساله

برای لحظه ای سکوت می کند و

چشمهای خسته اش

آرام آرام به خواب میرود.

شاید رویای آن عروسک موطلائی، که همیشه آرزوی بغل کردنش را داشت،

در ذهنش نقش بسته.

شاید اکنون

که خودش عروسک که نه

کودکی در بغل دارد

به این می اندیشد که آیا دخترکش خواهد توانست

عروسک کودکی هایش را

در آغوش بگیرد؟!!


نوشته لیلی کرامت پور

نظرات (۱)

  • باران سادات
  • حرف بارن دراین شعر بود....

    پس نیازی به حرف دیگری نیست.....

    پاسخ:
    درود بر شما

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی
    میرزاCarpet

    اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
    --------------------------------------------
    این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
    --------------------------------------------
    برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

    آخرین مطالب
    آخرین نظرات