باید کنار این قطار می ماندم
وخیره می شدم
به دست های رنگی مادرم
-مادرم که قالی می بافت، حامله هم بود-
تا من
احساسم را در جنین نیامده تکرار کنم
وبرای
گنجشک های روی درخت
_درخت زبان گنجشک_
زبان درآورم
ومن
-من کودک بودم؛ قالی باف هم بودم_
ودست های من که رنگی می شد
وسوتی که با عجله از کنارم رد
-ومادرم تکرار می شد-
قالی می بافت
حامله هم بود
.
.
.
حامله بود
قالی هم می بافت
.
.
.
ومن
دست هایم رنگی شد
وخواب هایم بی قطار رد!
شعر از خانم بهاره نوروزی سده
چه شعر زیبا و دردآوری...
ممنونم از این انتخاب.