قالی را بنگر چه زیباست
تار و پودش را بنگر
گویی قالی کرمان است
چه نقش ها و چه رنگ هایی
گویی رازها دارد در دل خود
راز زندگی و راز عشق
گره خورده تار و پودش
در خامه های رنگارنگ
نقش گل و جنگل و ترنج
سرخ و سپید و سبز رنگ
با نگاهش آواز بلبل و قمری
فراوان سر میدهد جانان
دارد در این دل خود
هزاران چشمه و رود
گویی نشان جاودان زندگیست
گویی گذر عمر نقش خورده
در تار و پود این قالی
2
ببین صدا میزند ما را
غافل مشو ز عشق و راستی
عمر رفته را بازگشتی نیست
به یاد آر آن مهر و عشق را
بسپار به فراموشی دیو کین را
بنگر تو مرا به زیر پایت افتادم
از سوز عشق تو از پا افتادم
شدم گرما ده کوی تو
شدم لالایی همسان تو
تو شمعی و من پروانه
تویی پاک کننده گرد و غبار من
نگهی کن به گرد و غبار دلت
تا همچون قالی پاک
شود صاف و شفاف
آینه زیبای دل تو
بنگر تو این حال مرا
که زنده ام به عشق تو
بیا و همزاد عشق شو
بیا همسفر عشق شو
شعر از سعید عباسی
بسپار به فراموشی دیو کین را
عالی... سپاس