سرنوشت
شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۵:۳۲ ق.ظ
کاشان نه! ... اهل قریهای از آن حوالیام
یعنی که یک دهاتیام و دست خالیام
در تار و پود خاطرههایم نشسته است
گرد و غبار کودکی و خردسالیام
من مادری نداشتم اما شنیدهام
فرزند دستهای زنان اهالیام
کارم همینه که نقش تو را صبح تا غروب
میبافم عاشقانه به دار خیالیام
جای غذا به دست تو "پا" خوردهام عزیز!
پس طعم درد عشق شده خوب خوب حالیام!
اینجا لگد بزن که من آدم نمیشوم ...
تا با صدای پا ندهی گوشمالیام
موها نه ریشهها به تنم راست میشود
چون میکند هوای تو حالی به حالیام
اصلاً به من نیامده عاشق شوم ... بخند
امشب به سرنوشت من و خوش خیالیام:
روزی به روی "دار" به دنیا بیایی و ...
عمری به گوش خویش بخوانی که ... قالیام
شعر از رضا سیرجانی