قالی
جمعه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۱۳ ب.ظ
نشست تا بنوازد دوتار قالی را ،
و نُت به نُت بنویسد خطوط خالی را .
نشست تا بزند بر طلوع گنبد شهر ،
شعاع خاطره را ، رنگ پرتقالی را .
که رنگ رنگ شود قالی سلیمانش ،
که تا در اوج ببیند شکسته بالی را .
صدای کودکی از سمت گریه جاری بود ،
به این معادله خو کرده بود سالی را .
تنید بغض دلش را به تار و پود دوتار ،
دلی شکسته تر از کاسه ی سفالی را .
گرفت قفل ضریحی که سبز می تابید ،
پر از حضور خدا دید دست خالی را .
قبول شد همه ی نذر عاشقانه ی زن ،
فرو کشید سر انجام دار قالی را .
صدای کودکی از سمت خنده دف می زد ،
تمام سمفونی آن شب خیالی را .
شعر از موسی عصمتی. برگرفته از وبلاگ مجموعه اشعار موسی عصمتی