میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دختران قالی» ثبت شده است

سلام دختر قالی باف
بختت بلند و بیدار
 آواز هایت کو پس ؟
 نمی گویی گلهای قالی پژمرده می شوند ؟
 به درک که بازار فرش خوابیده
 تو بخند
 اصلا این رج را تو خنده بباف
مگر قرار است هر چه تاجران می خواهند


شعر از علیرضا بازرگان

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

دیراست گالیا
 در گوش من فسانه دلدادگی مخوان
 دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه
دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو ؟ آه
این هم حکایتی است
اما درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
 دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
 شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر هم سال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پرده های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
 با چرک وخون زخم سرانگشت های شان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
 از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
 از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
 چشم هزار دختر بیمار ناتوان
دیر است گالیا

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

درحصارِخانه ای نمناک
دخترانِ قالی باف
درتاروپودقالی خود
گُل وبوته می کارند
گُل وبوته هایشان روزی
زیرِپای دخترانِ شهر
دخترانِ رقص وآواز
پژمرده می مانند
شایدآنها
قصّه ی دختران قالی باف را نمی دانند
دخترانی که ازازپشتِ دارِ قالی شان
باچشمانِ خیسِ خود
بهاررا
مبهم وتارمی بینند
درخیال خود آنها
برای کارگرانِ مهاجرِآجرپَز
ازمیانِ بوته های قالی شان
به نشانِ عشقِ پاکِ روستایی
هفت شاخه گُلِ سرخ می چینند

  • ۱ نظر
  • ۱۱ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۳۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

بی بی های ما پای دار قالی حرفهایی می زدند...

می گفتند تار و پودی که زن آبستن و زائو ابزار زده باشد ، شل و وارفته است . فرشی که پیرزن بافته باشد ، گرم است و به درد خواب زمستان می خورد...فرش دختر مجرد ، تیز رنگ است و تند و چشم را می زند...

اما همان ها می گفتند که امان از قالی نوعروس و دختر عاشق...نقشش هزار راه می برد آدم را...نقشش غلط است ؛ مرغش سر می کند توی گل و گلش می رود زیر بال و پر مرغ ، اما عوضش تا بخواهی جان دارد...


نوشته رضا امیرخانی (قیدار)

  • ۱ نظر
  • ۰۱ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

 از آهوان قالی باف ‚ آهنگ

به گوشم می رسه با ناله چنگ

خداوندا دلم تنگه دلم تنگ

ببافم قالی با نخ های بیرنگ

ز چشم و گونه و مژگان و گیسو

زنم نقش های قالی رنگ و وارنگ

به جز لبخند تلخی روی لب ها

به رخسارم نمونده دیگه هیچ رنگ

خدایا موسم کوچ بهاره

 چمن سرسبز و صحرا لاله زاره

خدا کاری بکن فرشی ببافم

بی بی بدحاله و طاقت نداره

 ببافم فرشی از نقش های زیبا

به بازارش برم بفروشم آنجا

به بازارش برم بستونم اسبی

که با بیبی بکوچیم تا به صحرا

  • ۱ نظر
  • ۲۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۲۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

دختران قالی
می بافند و می بافند
اول گیسوان خودرا
بعدتاروپودقالی را
به ترنج وشمسه می رسند
باشمسه اوج می گیرند
وباترنج گرم

کجاینددختران قالی؟؟
درآرزوهاوفکرهای پوشالی
باکمرهای کالی؛دستانی توخالی...
می بافند و می بافند

تابه انتهای قالی
به آرزوهای نهایی
به سپیدی زندگی
وبه روشنی نوربرسند..............


شعر از مریم منتظری
  • ۱ نظر
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۵:۲۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات