میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید
مادرم قالی را

مادرم قالی را

يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۵۰ ب.ظ

روز و شب میبافد 
مادرم قالی را 
تار و پودش همه از جنس طلا 
رنگ آن رنگ حنا
هر وجب قالی او 
می برد هر طرف احساس مرا
ولی افسوس که زحمتهایش
همه رفت باد فنا
چشمهایش خشکید
دستهایش لرزید
زحمتش رفت هوا
مادرم زحمت تو سود ندارد چه کنیم؟
چون که یک عده خبیث
می نهند نام دگر 
میبرند جای دگر
همه دست رنج تو را
پرشین کارپت شد 
نام آن قالی الماس بها
مادرم می بینم...
دست لرزان ، چشم کم سوی تو را
این همه ظلم و جفا 
درد دارد .... درد دارد به خدا
شعر از علی قابلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات