شاید امشب که شبی پاییزیست
بتوان بوسه ی باران خدا را حس کرد
و نگاهی به لب پنجره ی عشق انداخت
و خدارا هم دید
شاید امشب همه ی خاطره ها زیر باران خدا زنده شود...
و مرا تا افق عشق به رویا ببرد
وچه زیبا می شد به تمنای همین قطره باران قشنگ ،
گوشه ی پنجره را باز کنیم ...
که گل قالی هم جرعه آبی بخورد ...
تا بدانیم که گلها همگی جان دارند ...
وبدانیم که نقش قالی ، طرح تو خالی نیست ،
طرحی از رویش گلهای خداست ...
پس همین گلهای ، روی قالی ها هم ، می تواند
تپش قلب طبیعت باشد ...
اگر از دیده ی احساس نگاهی بکنیم ...
شعر از امید غلامی شمس
- ۱ نظر
- ۲۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۵۹