فرش یعنی
صدآفرین و مرحبا ایرانیان
ای هنرمندان بی نام و نشان
گرچه خواهیم رفت از این جهان
نام ما پاینده است با فرشمان
شعر از راضیه فضل اله زاده (اثر برگزیده مسابقه ادبی فرش یعنی ...)
- ۴ نظر
- ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۱۲
فرش یعنی
صدآفرین و مرحبا ایرانیان
ای هنرمندان بی نام و نشان
گرچه خواهیم رفت از این جهان
نام ما پاینده است با فرشمان
فرش یعنی رویش باغ جهان در دست تو
فرش یعنی قصّه تکرارِ بی تکرارِ متن
نقش سرو، آواز تو
فرش یعنی لحظهها را بافتن
فرش یعنی نقشِ گل انداختن
فرش یعنی سوختن
فرش یعنی ساختن
فرش یعنی یک جهان انشای ناب
فرش یعنی ناز بی پایان گل را بافتن
فرش یعنی شعر نو در پیچِ متن شاخهها
فرش یعنی قصهها
فرش یعنی سایههای رنگ دار
فرش یعنی عشق بین دست و دار
فرش یعنی عشق یعنی شور ناب
یک جهانی خاطره در کنج قاب
فرش یعنی خاطرات کودکی
فرش یعنی طعم شعر رودکی
فرش یعنی نغمه دفتینهها
فرش یعنی زحمت تهمینهها
فرش یعنی افتخار بی کران
فرش یعنی تابلوی نقش جهان
فرش یعنی با گره زر ساختن
اشکها را در لچک تر ساختن
فرش را در سقف عرش هم داشتند
گوشههایش هم کمی گل کاشتند
سال1370دوم
دبستان زمستان
اوضاع مالی خانواده خراب
بود. حقوق معلمی پدرم 8200 تومان .مادرم قالی تنید. قالیچه
ای با نقش نائین زمینه اُکر. من بافت قالی یاد گرفتم. چقدر عاشق قالی بافی شدم.
دیگردنبال بازی های کودکانه و کوچه گرد نبودم . من خواب آن کفش های کوهدشت رامیبینم. نخ فروش به شرط آنکه در پایان بافت قالی رابرای اوببریم به ما نخ نسیه
داد. ولی.....نخ فروش سر ما کلاه گذاشت...؟ ونخ هایش را نمناک به ما فروخت. پدرم
کنار بخاری او را فحش داد و گفت: نخ های خامه توی یک کیلو 300 گرم نم دارند.
...ومن آرزو کردم کاش شکم
گنده نخ فروش بترکد. قالی که تمام شد مادرم با اشتیاق نخ های تارراپاره کرد. صدای خرت
خرت پاره شدن تارها نوای موسیقی شادی بود برای ما. پدرم قالی را برای او برد. ولی.....
بعداز یک ماه دلال پول قالی را نداد. مادرم آرام گریه کرد. وپدرم کلافه مدام
سیگارهما،بدون فیلتر کشید. با پدر رفتیم مغازه دلال.
پدر مرا نشان داد و بلند
فریاد زد :
بی پدر می خواهم برای این
بچه کفش بخرم.
آنوقت آرزو کردم کاش عباس
آقا کفش های کوهدشت را نفروشد.
چند روز بعد پدر آمد.
خندان. برای من و برادرم کفش خرید.
گل های قشنگ و رنگارنگ
قالی ها برای مادرم ریشخند دلالان بود.
گل رز صورتی از پشت پنجره سرک کشید و گلهای سرخ زیادی را روی زمین دید.
کش و قوسی به ساقهاش داد و گفت: چقدر تشنه هستم، شما هم مثل من تشنهاید؟
گلهای سرخ گفتند: نه. ما آب نمی خوریم. کسی هم تا به حال به ما آب نداده
گل رز گفت: مرا مسخره کردهاید؟ پس چرا اینقدر شاداب و سرحال هستید؟ گلهای سرخ از لحن تند گل رز رنجیدند و سکوت کردند.
جارو که تا آن زمان ساکت و آرام به دیوار تکیه زده بود، خندید و رو به گل رز کرد و گفت:
تو به آب نیاز داری چون
ریشه هایت در خاک است ولی گلهای قالی ریشه در قلب قالیباف دارند.
میدرخشد بر فراز آسمان
چون عروسان شب نما کرده به سر
بر رهش گسترده فرش سیم و زر
پهنه قالی است گویی آسمان
ماه زیبا چون ترنجی در میان