جنون پرتقالی
نوک انگشتهایت زخم میکارند قالی را
بکش برگونه هایت این جنون پرتقالی را
تو در پستوی این رجها عروس شهر تب ریزی
که با تور سرت گستردهای فرش خیالی را
بهار نارس نارنج هایت رو به خورشیدند
و با خود عهد میبندی بهار احتمالی را
درختی سبز خواهد شد پس از این ماجرا دختر!
درختی سروتر از قامت این چند سالی را
که نم نم لای رجها بذر خون پاشیدهای شاید
کسی باور کند این رشتههای ارتجالی را
تکان شانهات میراث دار لرزش دف نیست
تو با هق هق گلاویزی تب شرج شمالی را
خیالات تو پر از پیلههای پیچ در پیچاند
که در تو میکند این مستی حالی به حالی را
کسی پر میکشد از بطن این صدها گره روزی
و خواهد زد گره دور تن تو دستمالی را
و یادت میرود هر روز تو بر دار میرفتی
و میآویختی از گردن نخ سیب کالی را
کمرخم میکند دیوار بعد از رفتنت آن شب
که میبافند چشمانت به جای دار خالی را...
شعر از آیدا دانشمندی