فرش میبافم
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۰۶ ق.ظ
فرش میبافم ... تار به تار ... رج به رج . . .
گره میزنم . .. از این تار به آن تار ... از این گام به آن گام . ..
به همراه نُت های آهنسوزش ... آه ، میکشم ....
آه هایم ، به گل های ملودی خونبارم گره میخورند و ...
ترنج ترج و بوته بوته گل و مهتاب ، از کوزه ی سازم به تاراج میبرم . . .
و همینطور ... ولو میشوند زیر پاهای گوشت . . .
و با آن چون قالی سلیمان ، کهکشان به کهکشان را در مینوردیم . . .
عاقبت هم بی جان و گریان نگاهم را به کنج خلوت اتاقم گره میزنم ...
و این قالی نیمه باف است و . . .
دستان خالیِ من . . .
فرش میبافم ... رج به رج .. . تار به تار . . .
شاعر ناشناس
"فرش میبافم، رج به رج، زیر و رو، نقش به نقش
سپس چلههای بافته ام را شانه میزنم
تا شاید نقشههایم نقش چشمانت شود..."
شعر زیبایی بود این بداهه رو تو ذهنم ایجاد کرد.
ممنونم خداقوت