میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستانک» ثبت شده است

انگار خون توی دستام خشکیده..سر انگشتام با ضرب آهنگ چاقو به دار قالی ذوغ ذوغ میکنه..
بدنم مثل یه شاخه چوب خشکیده ..بدنمو میکشم و یه تکونی بهش میدم..
دنیام شده تار و پودهای دار قالی و نخ های ابریشم قشنگش..ولی با وجود این قشنگیش هم باز عقم میگیره..
همدمم یه چاقوی سرخمه قالیه..
همدمی که بعضی وقتها سهلاً میره رو انگشتم و خون میزنه بیرون..میخوام پا شم ولی یاد صاحب کار می افتم..
تا این نقشه تموم نشه از پول خبری نیست..
یه رج رو تموم می کنم..خون رو انگشتم مونده و خشک شده..بلند میشم و میرم دراز میکشم
بدنمو رو یه لایه حصیر سنگی پهن میکنم..همینشم خستگیمو از تن بدر میکنه
از دور به دار قالی و نرمیش نگاه میکنم..اشک تو چشام حلقه میزنه..
انصاف نیست قالی ابریشمی ببافم و بعدش رو حصیر بخوابم....
انصاف نیست ...........


داستان از لیلا فام (رها نفس)
  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۲۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

خیلی که جوان بودم، ناآگاهانه دلم در گروی یک فرش ماشینی بود. آن هم نه یک دل و صد دل که هزار دل.

طبیعتاً خانواده‌ام مخالف بودند. نمی‌توانستند تحمّل کنند یک فرش ماشینی تازه به دوران رسیده که سرتا پایش یک گره اصالت ندارد، وارد خانواده‌ای شود که از ابتدای خلقت هزار جور ناظر فنی با عینک‌های دسته شاخی دهه چهل‌شان و سر طاس درخشنده‌شان تک تک بافنده‌ها را از سوراخ سوزن گذرانده‌اند که مبادا خدای نکرده دو چله را به هم گره بزنند.

بله من از چنین خانواده‌ای آمده‌ام. کاملاً اصیل.

 از آن اصالت‌هایی که دیگر کم پیدا می‌شود. حالا دیگر توی هر شهر می‌روی، شمال تا جنوب و شرق تا غرب را که بگردی مگر یکی دو خانواده اصیل پیدا کنی.

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۲۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

چرا آنچه می‌خواهیم اینقدر دیر به دست می‌آید؟ وقتی دیگر به کار نمی‌آید و مدتهاست از دست رفته است کار! چه گل‌هایی! چه قوس‌های لطیف و چشم نوازی و چه ریشه‌هایی. نه دیگر انگار دلبسته‌ام به او وگرنه این حیرانی از کجاست؟ باید پیدایش کنم. باید سرصحبت را باز کنم با او. مبادا دستم رو بشود. مبادا فرشم بو ببرد. مبادا... آه رها کنم این دودلی‌ها را.


بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۲۱
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

مدتی است توهمی آزار دهنده از ذهنم می‌گذرد که عاشق فرش دیگری شده‌ام. شاید هم توهم نباشد و به راستی ... .

چند روز پیش توی بازار دیدمش.

از تیمچه زده بودم بیرون برای خوردن نهار. اولین لقمه کباب به سمت دهانم رفت و نرفت که دیدم زل زده به من.

البته بعداً فهیدم تابلوی کشته شدن هومان به دست بیژن که پشت سرم بوده را نگاه می‌کرده! امّا چه رنگی، چه نقشی، عجب پایی!

هنوز یک بار هم پا نخورده بود و همه خوابش به سوی نصف النهار مبداء بود.

درست رأس ساعت 12 ظهر به وقت آبادی گرینویچ در رمضانِ سنه یکهزارو سیصدو نود من عاشق این تکه کار تبریز شدم و به چشم برادری عجب لعبتکی بود. حیران از جمال وی لقمه از یدم افتاد و انگشت حیرت گزیدم.

از خلسه به خود که آمدم گذشته بود.

فی الحال این بیت از ذهنم گذشت که:

آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد

ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد

بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۱۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

گناه از من بود.

من فرش را انتخاب کردم نه او مرا.

من بودم که نام او را در فهرست سیاه انتخاب‌هایم ثبت کردم. هرچند در انتها و خیلی پایین امّا می‌دانم که این حرف‌ها چیزی از گناه من کم نمی‌کند. من آنقدر منصف هستم که درصدد توجیه خود نباشم. به هرحال من او را انتخاب کردم. مجبورم همیشه تحملش کنم با این انتخاب او هم مجبور است تحمل کند مرا امّا عادلانه نیست. هیچکدام از ما در این قضیه ذی‌نفع نیستیم.

 فرش را اگر یکبار عقد کنی تا آخر عمر مثل آش کشک خاله جان بیخ ریشت بسته است.


بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۱۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۱۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

حالا دیگر نه من فرش را به یاد می‌آورم و نه دیگر گمانم او یاد من باشد. فرش برای من همراه خوبی نبود. من هم برای فرش خوب نبودم. فرش مثل اعضای خانواده‌ام بود. حق انتخابی نداری باید تحملشان کنی. چه خوب باشند چه بد مجبوری هرروز صورت نشسته اوّل صبحشان را، غذا خوردنشان را و دستشویی رفتنشان را ببینی و تحمّل کنی. فرش برای من اینگونه نبود. باید ریشه‌های چرکش را، گره‌های تقلبی‌اش را که خودش هم می‌دانست تقلبی‌اند، سرکجی‌اش را و از همه بدتر یکی دو مورد نداشتن پود نازکش را تحمل می‌کردم و دم نمی‌زدم.


نوشته داود شادلو | از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387
  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۰۴
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات