میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

وسط قالی شوقش ، دم صبح
بته جقه می کاشت
رنگ ها ، گرم تر از آتش بود
نقش ها ، شوخ تر از رقص قلم
در مقام تذهیب
و گره پشت گره ، تا ته رج می کوچید
وکف قالی شوقش می ریخت
شور را... هروله را
...
دم صبح
قالی اش را سرِ دار
دید و از چشمانش
خوشه خوشه خوشه
اشک حسرت بارید


شعر از علیرضا فتحیان

  • ۱ نظر
  • ۰۷ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۱۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

از وقتی که رفتی گل های قالی را
هر روز با دیدگانم آبیاری می کنم
اما گل ها همه پژمرده اند
و دیگر عطری در فضای اتاق نمی پراکنند
از وقتی رفتی نه غنچه تازه ای روئیده و نه گلی وا شده
دیگر حتی هیچ پروانه ای
به شوق گل های سرخ قالی
در باغچه رویائی اتاقمان پر نزده...


شعر از مریم م

  • ۱ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

بی بی های ما پای دار قالی حرفهایی می زدند...

می گفتند تار و پودی که زن آبستن و زائو ابزار زده باشد ، شل و وارفته است . فرشی که پیرزن بافته باشد ، گرم است و به درد خواب زمستان می خورد...فرش دختر مجرد ، تیز رنگ است و تند و چشم را می زند...

اما همان ها می گفتند که امان از قالی نوعروس و دختر عاشق...نقشش هزار راه می برد آدم را...نقشش غلط است ؛ مرغش سر می کند توی گل و گلش می رود زیر بال و پر مرغ ، اما عوضش تا بخواهی جان دارد...


نوشته رضا امیرخانی (قیدار)

  • ۱ نظر
  • ۰۱ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

زندگی یک قالی بزرگ است، هر هزار سال یکبار فرشته‌ها قالی جهان را در هفت آسمان می‌تکانند، تا گرد و خاک هزار ساله‌اش بریزد و هر بار با خود می‌گویند:

این قالی نیست که قرار بود انسان ببافد، این فرش فاجعه است…

با زمینه سرخ خون و حاشیه‌های کبود، و نقش برجسته‌های ستم…

فرشته‌ها گریه می‌کنند و قالی آدم را می‌تکانند و دوباره با اندوه بر زمین پهنش می‌کنند. رنگ در رنگ، گره در گره، نقش در نقش… قالی بزرگی است زندگی.

که تو می‌بافی و من می‌بافم، همه بافنده‌ایم. می‌بافیم و رج به رج بالا می‌بریم. می‌بافیم و می‌گسترانیم. دار این جهان را خدا بر پا کرد و خدا بود که فرمود: ” ببافید “، و آدم نخستین گره را بر پود قالی زندگی زد. و هر که آمد، گره‌ای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت. و چنین شد که قالی آدمی رنگارنگ شد. آمیزه‌ای از زیبایی و نا‌زیبایی، سایه روشنی از خوبی و بدی.

گره تو هم تا ابد بر این قالی خواهد ماند، طرح و نقشت نیز، و هزاران سال بعد، آدمیان بر فرشی خواهند زیست که گوشه‌ای از آن را تو بافته‌ای.

کاش گوشه‌ای را که سهم توست زیباتر ببافی!!!


نویسنده ناشناس
  • ۱ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۳:۳۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

گل می‌کند قالی خطوط طرح نابش را
با هر قدم می‌گیری از جانش گلابش را

باید بپیچد ساقه‌اش بر ساق پاهایت
حتا اگر چشمت نبیند پیچ و تابش را

آرامش گلدان و قالی بی تو پژمرده‌ست
می بینم امشب زردی‌اش را... اضطرابش را

خورشید باید باشی و... باشی که گل باشد
برگرد و برگردان به گلدان آفتابش را

گلدان بی باران پر از گل‌های افسرده‌ست
باور نکن شادابی رنگ و لعابش را

آیینه است این فرش پر نقشی که در قاب است
برگرد و رو کن چهره‌ی پشت نقابش را


شعر از محمد هادی علی بابایی

  • ۱ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۱۳
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

شاید امشب که شبی پاییزیست
بتوان بوسه ی باران خدا را حس کرد

و نگاهی به لب پنجره ی عشق انداخت
و خدارا هم دید

شاید امشب همه ی خاطره ها زیر باران خدا زنده شود...
و مرا تا افق عشق به رویا ببرد

وچه زیبا می شد به تمنای همین قطره باران قشنگ ،
گوشه ی پنجره را باز کنیم ...

که گل قالی هم جرعه آبی بخورد ...
تا بدانیم که گلها همگی جان دارند ...

وبدانیم که نقش قالی ، طرح تو خالی نیست ،
طرحی از رویش گلهای خداست ...

پس همین گلهای ، روی قالی ها هم ، می تواند
تپش قلب طبیعت باشد ...

اگر از دیده ی احساس نگاهی بکنیم ...


شعر از امید غلامی شمس


  • ۱ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۵۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

 از آهوان قالی باف ‚ آهنگ

به گوشم می رسه با ناله چنگ

خداوندا دلم تنگه دلم تنگ

ببافم قالی با نخ های بیرنگ

ز چشم و گونه و مژگان و گیسو

زنم نقش های قالی رنگ و وارنگ

به جز لبخند تلخی روی لب ها

به رخسارم نمونده دیگه هیچ رنگ

خدایا موسم کوچ بهاره

 چمن سرسبز و صحرا لاله زاره

خدا کاری بکن فرشی ببافم

بی بی بدحاله و طاقت نداره

 ببافم فرشی از نقش های زیبا

به بازارش برم بفروشم آنجا

به بازارش برم بستونم اسبی

که با بیبی بکوچیم تا به صحرا

  • ۱ نظر
  • ۲۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۲۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

ترا بافته ام
ترا پشت پرچین انتظار
در تار و پود محبت
ترا بر دار قالی کوچه
ترا بر چوبه ی "هاف"
و در "قاف"
ترا در ذهن گرم نقشه های ترد قالیچه
ترا در پیچش نقشه های اسلیمی
و در میان لطف دست های گره نشان و صمیمی
ترا در ترنم رج ها
ترا در تلاقی خامه های رنگی
ترا در تماشای بلور یک تدبیر
و زیر سایه ی خسته ی حصار بافته ها
ترا در کوبش شانه بر رویش گل های خیالی
ترا در میان خنده ی قیچی چیده ام
در رویا یا خواب
گلی می شکفد در سراب
و نمی دانم از چه رو
ترا بافته ام !!!


هاف:چوبی در چله ی دار قالی، که با حرکت آن تارها برای بافت پود ِ زیر و رو استفاده می شود.
خامه: کرک برای بافت قالی


شعر از حوری ابوکاظمی

  • ۲ نظر
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۵۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

گل های باغچه را
گاهی دست باد
گاهی دست های ما
گاهی هم دست روزگار بی بنیاد می آزارد

خوش به حال گل های قالی!


شعر از رضا احمدی وند

  • ۸ نظر
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۲۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

بنوش از من کمی با قند
می چسبد!
بکن قاشق درون حلق من
هم می خورم با شعر
کمی سر می روم بر روی قالی
تا تهی گردم
گل قالی مرا می نوشد
از نو جان تازه می گیرد
مسافر می شوم بر روی طرح فرش ایرانی
نگاه دختری می خندد و
آگاه می گردد
غرور آریایی را
درون استکان لب پر چینی
هوا عطری به شعر چای می بخشد
و تبخیر از نو آغازی درون من
بزن بر لب که قند
از شعر لبریز است
بنوش از من
دوباره مست می گردم
گلوی تازه ات را
باز می گردم.


شعر از فرزاد تبریزچی

  • ۲ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۴۴
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات