میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید
فرش ایران بِه بُود

فرش ایران مایه فخرِ من اسـت

پودو پیوندش قبایی بر تن است

رنگ رنگ ِخانه اش را می خرند

نقشه و سامانه اش را می خـرند

بهترین ها در رقـابت می شـود

فرش ایران را حمایت می شـود

قطره خون می چکد از پنچه ها

نقش زرین می چکد از رنجه ها

فرش ایران مایه فـخر من است

پود و پیوندش قبایی بر تن است

طاق ابـرو یا که عـرشی ایـزدی

نقش جان ای دل به فرشی میزدی

صخره ها ببینی به هر نقشی نگار

هـرگـره تاری شود فرشی به دار

بنگریـد آن صـحن بـازار جهان

فــرش ایـران اوج بـیـدار زمان

فرش ایران بیرقی بر بـام هاست

عطـر جنـت زورقی بر جـانهاست

فرش ایران مایه فخر مـن اسـت

پودو پیوندش قبایی بر تـن اسـت

نغمـه بـلـبـل کنـارِ نـقشِ تـو

عرش اعلام می رسد این رخش تو

سربلند و با قداست می شویم

فرش ایـران را حراست می شویم

بنـد بنـد مـن شود از هم رها

فرش ایرن کـی شـود از من جدا

استقـامت را بـود شـعر حـریم

فـرش ایـران می شود مهرِ نعیم

فرش ایران مایه فخر مـن است

پود و پیوندش قبایی بر تن است


سروده شکر الله استقامت

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
شعر میخواندم ...

آسمان را با دستانم بافتم
بر چله ی ایستاده ی جهان
آن زمان که
در کنار جهان بینیِ بی رنگ یک بافنده
شعر میخواندم


شعر از خانم سارا نوری

  • ۲ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
فرش باران

تو شعر نقشه ها را در خط سُل بنا کن
تا من برای بودن بی تو جهان نخواهم
چنگی بزن به تار و دستی بزن به چله
تا با تو باشم ای دوست
در رقص فرش باران
شعری زیبا از خانم سارا نوری

  • ۱ نظر
  • ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۷
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
مثل قالی

کاش می‌شد دنیا را، منظورم این است همه‌ی دنیا را، با ستاره‌ها و کهکشان‌ها و آسمان‌ها و زمین‌هایش، مثل قالی لوله کرد و کنار گذاشت. 
مصطفی مستور

  • ۱ نظر
  • ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۷
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
می خواهم دار قالی باشم

می گویند بعد از این
می توان اسب بود،
پرنده،
ماهی...
می خواهم در روستایی دور دست
دار قالی باشم
همه نقش های جهان را 
بر اندامم ببافند
شاید یکروز
دست هایت یال هایم را 
نوازش کنند
برایم دانه بپاشند
از تنگی کوچک 
به اقیانوس آزاد خوشبختی
شنا کنیم
گالیا توانگر

  • ۰ نظر
  • ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
شعر قالی به زبان ترکی

رحمن و مهربان اللهمین آدیله
فرش و خلی و قالی به نامهای مختلف
فرشین صنعتینن خاطره لروار 
نقشه مصالحدن رابطه لروار
خلینن اوزامی دوزگون اولمالی
فرشین تار پودی چوخلی ثمروار
قرمزی،سرمه ای یا کرم اولسون
ان بوی دوز اولسون متر نظروار
اپدن دیوار قویدوق تا باشاچاتسین
حاشیه،متند لچک توروش وار
ایلمگی جت اجلی گللریرینده
یاتمی ،هم خوابی دادش اثروار
دفنی درهم وور دال آغارماسین
هرباخان گوزلرده بول که خطروار
قالی سابفسی  بش مین ایل اولی
سالان،گدن دسن گل و چیچک وار
رعیه اولان ایپی سالما فرشیوه
تاجر آلان زمان قیمت کسن وار
دستگاهین اندامینی دوز ساخلا عمو
عیال،دوختر،خواهرو آقا پسر وار
بو ایشین آدنا گلی باغ ددوق
ضرافت بافتا صبرو ظفر وار
پرداخت مهم دی تزگوزه دیر
ایشین یاخچسندا خبره ،هنر وار
شعر وغزل اوخی خلینی توخی    
(عزتی کوزه کنان نان )نظمده بول کی کسروار
شعر از آقای عزتی کوزه کنان از قالیبافان شهرستان شبستر

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۲۱
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
مادر فرش


یاس ها هم از رنگ آسمان خوششان نیامده.پرنده هم چشم اش که رو به بالاست بی فروغ شده و منقارش را بسته. کم کم آسمان موج می زند وتمنای نا امید پرنده و یاس وبید را 
می شکند در خود.
از الوار چوبی پایین می آیدو چند قدم از دار دور می شود. انگشت اشاره اش را لای دندانهایش می گذارد و آرام می فشارد. اگر از پدر نمی ترسید همه ی گره های آبی را میشکافت ویخ باغچه را می شکست.آهی می کشد و دوباره بر می گردد روی الوار وگیس دار را می کشد و پودها را می نشاند در لابه لایش. غصه اش گرفته. تند و تند 
می بافد. شانه را محکم می کوبد بر بی اعتنایی آسمان که بالا می آید و باغچه را پایین می برد.
"حکایت این هم شد مثل چشم های آهوی مادر که به جای سیاه، سورمه ای شدند. بچه آهو چشم هایش سیاه سیاه بود اما چون نخ سیاه کم آمد و پدر نخواست برای دو تا 
دایره ی کوچ، خرج الکی بکند چشم مادر سورمه ای شد که از حاشیه ی روسری زن ایل مانده بود."
شانه را می کوبد روی الوار که پایین می افتد و صدای افتادنش در سردی اتاق 
می پیچد. صدای پدر امتداد صدای شانه را خط می کشد:"حواست کجاست دختر؟... باز رفتی تو هپروت؟... به کارت برس."
سر بر می گرداند طرف چارچوب در که اندازه ی هیکل لاغر و ریز پدر از  روشنایی اس کسر شده و آهستهو شاید ترسیده می گوید:"بد نمی شد اگر آبی فیروزه ای 
می گرفتی..."
پدر انگار امروز از دنده ی چپ بلند نشده که عصبانی نمی شود و عادی می گوید :
" آبی که با آبی فرق نداره، همین خیلی هم خوبه."
" ولی آسمان که مثل این نیست..." کمی از نخ را بلند می کندو به پدر نشان می دهد.
پدر که کم کم ظرفیت مهربانی اش دارد سرر یرز می کند بی حوصله و بی توجه به چشمان منتظر دخترش می گوید:" این باید تا عروسی پسر "قربون" آماده بشه، دست بجنبان". و دوباره روشنایی قاب در را پس می دهد و می رود.

  • ۱ نظر
  • ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۳۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
گِره به گِره رج می زنم نقش زندگیم را

نقش زندگیم رج هایی داردکه فقط برای من است و از دید آدمیانی که روزانه روبروی این نقش می ایستند می گویند می گریند می خندند و... می گذرند پنهان است .رج هایی که هویت پنهان مرا می سازند هویتی که برای همه قابل دیدن نیست رج ها و تار و پودی که 
فقط من از حضورشان باخبرم 
من می دانم و شاید
آنانی که خوب است بدانند 
می نویسم برای ثبت کردن
برای خاطر سپردن 
برای یادآوری لحظه های ناب زندگیم 
باشد که نقشی خوش پدید آید...
برگرفته از وبلاگ گِره به گِره رج می زنم نقش زندگیم را

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
اتاق چوبی از احساس زندگی خالی

اتاق چوبی از احساس زندگی خالی
نه حس گریه ـ گلایه، نه حس خوشحالی
اتاق بی‌در و پیکر که دار قالی را
گرفته تنگ بغل، زیر سقف پوشالی
و دختری بی‌لبخند، صبح رو به پدر
ـ سلام! و بعد نه حرفی نه حال و احوالی
پدر مچاله، پدر ناتوان، پدر عاصی
پدر نتیجة شغل شریف حم‍ّالی!
پدر علیل و زمین‌گیر، دخترک اما
پرنده می‌بافد پا به پای بی‌بالی
برای وا شدن بخت دخترانة خود
گره زده است دلش را به ریشة قالی
و گاه می‌اندیشد به آفرینش و جبر
به این‌که خلقت انسان ندارد اشکالی!
به عشق زودرسی که سیاست فقر است
ـ به پوچیِ همة طبل‌های توخالی ـ
به لُ‍کنتی که دارد زبان کودکی‌اش
به «دوستت می‌دانم» به «دوستم دالی»
به زخم کهنه سرما، به سرفه‌های خشک
به لکه‌های خون روی صورت قالی
.
دو روز مانده به آغاز حس آرامش
دو روز مانده از این رنگ‌های جنجالی
دو روز مانده به این بخت بی‌دلیل، اما
کنار گورستان جای زندگی خالی!
شعر از محمد علی پورشیخعلی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
گل های قالی


نیازى به آمد و شد فصل ها نیست 
تو که باشى 
با گلهاى قالى هم مى شود بهار را جشن گرفت
شعر از کیوان مهرگان

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات