میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید
گل های قالی


تنها سهم قاصدک ,
از باز شدن دَر ...
هم نشینی با ,
گُل های قالی بود ...
شعر از معصومه پرتوی زاده

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
رنگ عشق


کاش قالی بودم بر دار ...
که تو با سر انگشتانت مرا می بافتی ...
آن هنگام تار و پودم ...
رنگ عشق می گرفت ...
شعر از محمد شیرین زاده

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
نقشه قالی ما خالی بود

نقشه ی قالیِ پیش روی ما خالی بود ...
خالی از نقش گل و طرح یه خشکسالی بود ...
با تقلب، روی دار، نقش یار آویختیم ...
نقشه اش بس سرخ بود ...
رنگ، بس نبود ...
خون خود را ریختیم ...
شعر از علیرضا شهبازی (شهباز) 

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
اتاق آشنا

وای که این اتاق چه آشناست
اینجا، نزدیک در، نیمکتی بود،
قالیچه ای ایرانی در روبروی آن
در کنارش، طاقچه ای با دو گلدان زرد
در سمت راست – نه، مقابل – اشکافی آینه دار
آن وسط، میزی که پشتش می نوشت
و سه صندلی بزرگ حصیری
باید هنوز هم این دور و بر باشد، آن خرت و پرت های قدیمی
در کنار پنجره، تختخواب بود:
آفتاب بعد از ظهر به روی نصفش می افتاد
یک بعد از ظهر در ساعت چهار جدا شدیم…
تنها برای یک هفته… و بعد شد
آن یک هفته برای همیشه.
کنستانتین کاوافی
ترجمه کامیار محسنین


  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
زندگی بس سخت است

زندگی باغچه ایست
که در آن باید کاشت
هر چه مهر است وصداقت هم نیز 
بی مترصک اما 
قاصدک زندانیست
زندگی باید کرد
زندگی باید ساخت 
چشمهارا شستیم 
جور دیگر دیدن 
در توان ما نیست
زندگی دشوار است
منکه هجرت کردم 
همچو یک 
مرغ مهاجر اما 
آسمان هر جا هست
با همان یک رنگیست
سر بیاور تو زگور
با توام 
ای سهراب
زشکوفایی گلهای اقاقی
کم گو 
گل این قالی ما
هیچ شکوفا هم نیست
گرچه رنگش جاوید
عطر وبویی
ندارد از خود
زندگی بس سخت است
زندگی ابهام است
شعر از بهروز احمدی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
رج به رج

می بافم رج به رج ... گره به گره ...
دردهایم را بند به بند گره می زنم ...
شادی هایم را به جای گل های قالی نقش می زنم ...
سرگذشتم را با سر انگشتانم نخ به نخ به تصویر می کشم ...
پس اشک ها و لبخند هایم را طرح می زنم 
تا دست به دست راوی یک زندگی باشند ...
ناشناس

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
رُستن با ریشه های قالی

و با خود گلوله ای نخ بیاور
با هم از این ترنج می گذریم
و داغِ قرمز گل ها
بر دست های ما
به دیدارم بیا
زمستان است
هنگام رُستن با ریشه های قالی
شعر از مهدی مرادی از کتاب شعر رُستن با ریشه‌های قالی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
نقش عشق


پادشاهی در اقلیم رنگ 
بر تخت گشت
گلیمی در آن مُلک 
سردار گشت
همان لحظه فرشی در انظار
بر دار گشت
.
.
.
تا که یادت 
در میان خاطراتم
نقش بست
تارم از پودم گسست
رج به رج 
گم شد نگاهت در نگاهم
شانه ام در هم شکست
نقش تو
در خاطرم گریان شد و
با من گریست
داغ، بر جانم نشست؛
بر سرانگشتان ِ سردم
حلقه ی اشکی چکید
بغض، در آهم شکست
هر گره
نام تو را 
در فرش جانم گسترید
عشق،
بر
دارم نشست.
شعر از لادن آهور (بانو)

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
قاف سر در گُم


مرا با اشک دل می بافت
نگاه دختر معصوم
به تار و پود من می بست
هزاران شانه ی خوش رنگ
به روز و شب گره می زد
دلش را با دلم پیوند
نگاهش کنج ایوان بود
ولی از بخت بعد امروز
زدم فریاد
مرا بیهوده می بافی
نگاهت را بگیر از من
منم آن قاف سر درگُم
که افتاده از آن قالی
به زیر پای این مردم
شعر از سینا صارمی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
در باغ ترنجِ من

چونان 
گره ایی ترکی 
در پایِ تو می پیچم


می خوانم و می بافم
می برم و می تابم


از شوق وصالِ تو 
در باغ ترنجِ من
صد لاله ی عباسی 
می روید و می روید



شعری زیبا از سارا نوری
28/7/94

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات