میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید
نقش تو

دیشب زدم نقش تو را بر دار قالی
با چشم هایی ‍‍پر ز رنگ و بوی شالی
صد آرزو را با تو معنا کرده بودم
در ‍پشت یک تصویر مبهم و خیالی
در تار و پود نقش هایم جان گرفتی
وقتی که کم دارد تو را این قاب خالی
هنگام رفتن شانه هایت را تکاندند
آن اشک هایی که گذشتن زین حوالی
در انتظار تو منم تنهای تنها
قربان تو، این دختر سبز شمالی 
شعر از شیما ندیمی / دفتر شعر روزهای بارانی


ارسالی از کاربران / کرمی
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
بنگر در قالی

با قالی دلت از باغ عشق نمی شود خالی 
با قالی همیشه پر از فلسفه ی عشقی تو و با حالی 
با قالی دور از قیل و قالی 
از سیمرغ قالی بستان تو بالی 
اکنون که داری بالی 
اکنون که همدم توست سیمرغ قالی 
از فاصله و از دیوار ها چرا می نالی 
بنگر در قالی 
بیاب در قالی عشق متعالی 
تا حالت گردد عالی عالی 
 شعر از پرویز محمدی

  • ۰ نظر
  • ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۳۴
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
ببافم قالی هفتادو هفت رنگ


ببافم قالی هفتادو هفت رنگ
نشینم پشت قالی با دلی تنگ
نشینم پشت قالی خواب نگیره
که استادم بیاد ایراد نگیره

برگرفته از کتاب نغمه‌های فرش فارس (زمزمه‌های زنان صاحب دل دیار فارس به هنگام قالی بافی) 
 انتخاب، تنظیم و ویرایش اشعار: شاپور پساوند، سید مجتبی سجادی محمد آبادی | انتشارات لوزا 1388

  • ۰ نظر
  • ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۱۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
از لیلی وجود من پُر است

    


جسم ِ مجنون را ز رنج دورئی 
اندر آمد علتِ رنجورئی
خون به جوش آمد ز شعلۀ اشتیاق 
تا که پیدا شد در آن مجنون خناق
پس طبیب آمد به دارو کردنش 
گفت: چاره نیست هیچ، از رگ زنش
رگ زدن باید برای دفع خون 
رگ زنی آمد بدانجا ذوفنون
بازویش بست و گرفت آن نیش او 
بانگ بر زد بر وی آن معشوق خو
مُزدِ خود بستان و ترکِ فصد کن 
گر بمیرم، گو: برو جسم ِ کهن
گفت: آخر تو چه می ترسی از این ؟ 
چون نمی ترسی تو از شیر عرین
گفت مجنون: من نمیترسم ز نیش 
صبر ِ من از کوهِ سنگین هست بیش
منبلم، بی زخم ناساید تنم 
عاشقم، بر زخمها بر می تنم
لیک از لیلی وجود من پُر است 
این صدف پُر از صفات آن دُر است
ترسم ای فصّاد اگر فصدم کنی 
نیش را ناگاه بر لیلی زنی
داند آن عقلی که او دل روشنیست 
در میان لیلی و من فرق نیست
من کیم؟ لیلی و، لیلی کیست؟ من 
ما یکی روحیم اندر دو بدن 


پی نوشت: فرش پیش رو نمونه آنتیکی از فرش تصویری تبریز در قرن 19 است که داستان لیلی و مجنون را با شعری از مولانا در کتیبه های حاشیه به نمایش گذاشته است.


برگرفته از سایت اطلاع رسانی فرش ایران (کارپتور)

  • ۱ نظر
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۴۶
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
دوباره دار قالی

دوباره دار قالی دار قالی 
دوباره زرد شده گلزار قالی
بریدم دستمو شاید بخنده
گل سرخی سر دیوار قالی
چرا خورشید خانم دیر کرده
مگه دیوی اونو1 زنجیر کرده
و یا غولی سر راهش نشسته
برای کشتنش تدبیر کرده
دوباره دار قالی دار قالی 
دوباره زرد شده گلزار قالی
بریدم دستمو شاید بخنده
گل سرخی سر دیوار قالی
1- اونو: او را
برگرفته از کتاب نغمه‌های فرش فارس (زمزمه‌های زنان صاحب دل دیار فارس به هنگام قالی بافی) 
انتخاب، تنظیم و ویرایش اشعار: شاپور پساوند، سید مجتبی سجادی محمد آبادی | انتشارات لوزا 1388

  • ۰ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۳۱
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
پس چه باید کرد ای اقوام شرق

بوریای خود به قالینش مده 
بیذق خود را به فرزینش مده 
... 
قالی از ابریشم تو ساختند 
باز او را پیش تو انداختند 
چشم تو از ظاهرش افسون خورد 
رنگ و آب او ترا از جا برد 
وای آن دریا که موجش کم تپید 
گوهر خود را ز غواصان خرید
اقبال لاهوری | متن کامل شعر


  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۱۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
آخر این قالی که می‌بافی جوالی می‌کند

زاهدا بر ریش چندان اعتمادت فاسد است 
آخر این قالی که می‌بافی جوالی می‌کند
درس دانش ختم کن کایینه‌دار سیم و زر 
زنگی مکروه را ملا جمالی می‌کند
بیدل دهلوی | متن کامل غزل

  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۳
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
یکی زیر، یکی رو...

برای دل بستن
باید دلت را به دلش گره بزنی
یکی زیر، یکی رو...
مادر بزرگم می‌گفت:
قالی دستباف مرگ ندارد! 
شاعر ناشناس

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
پود را بافتن


زکتان و ابریشم و موی قز 
قصب کرد پرمایه دیبا وخز 
بیاموختشان رشتن و تافتن 
به تار اندرون پود را بافتن
فردوسی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
مادرم قالی را

روز و شب میبافد 
مادرم قالی را 
تار و پودش همه از جنس طلا 
رنگ آن رنگ حنا
هر وجب قالی او 
می برد هر طرف احساس مرا
ولی افسوس که زحمتهایش
همه رفت باد فنا
چشمهایش خشکید
دستهایش لرزید
زحمتش رفت هوا
مادرم زحمت تو سود ندارد چه کنیم؟
چون که یک عده خبیث
می نهند نام دگر 
میبرند جای دگر
همه دست رنج تو را
پرشین کارپت شد 
نام آن قالی الماس بها
مادرم می بینم...
دست لرزان ، چشم کم سوی تو را
این همه ظلم و جفا 
درد دارد .... درد دارد به خدا
شعر از علی قابلی

  • ۰ نظر
  • ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۵۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات