من مشق هایم را با بهار می نویسم زیر پنجره ی عشق می نشینم و از روی دفتر مشق گل ها می نویسم . آن وقت گل های قالی حسودیشان می شود که دفتر مشق ندارند . باد قفل دست های پنجره را می شکند و با یک دنیا صداقت می آید ؛ تا لابلای گل های قالی بچرخد و نغمه ی آمدن بهار را در گوششان زمزمه کند . پنجره دست های چوبی اش را به هم می کوبد ، انگار با چشم های شیشه ای اش از باد می پرسد ، چرا قانون خاطره را شکستی ؟ وقتی پنجره بسته می شود ، باران پشت شیشه جا می ماند . من دلم برای باران می سوزد ؛ چون هیچ وقت نمی تواند گل های قالی را نوازش کند اما در عوض دفتر مشق نیلوفر ها را تند تند خط می زند و می رود . من از اینجا همه چیز را می بینم ، من از اینجا از کنار مهربانی ؛ گل های قالی را می بینم که وقتی ؛ زنبور ها دور و بر نیلوفر ها چرخ می زنند به زیبایی نیلوفر ها می خندند . آن ها هنوز نمی دانند وقتی که گلبرگ های نیلوفر باز می شود و یک زنبور خسته از شیرینی محبتش می نوشد نیلوفر ها چقدر لذت می برند آن اندازه که من روی شانه های پدر می نشستم . و وقتی انگشت های کوچکم چروک های پیشانی اش را لمس می کرد آنقدر می خندیدم که شبتاب ها گمان می بردند روشنی را لمس کرده ام .
- ۰ نظر
- ۲۹ مهر ۹۲ ، ۰۲:۰۳