میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داود شادلو» ثبت شده است

در بزم مراد


ای خوش آن فرش که در بزم مراد
سایه‌وش در قدم شاه افتاد
روی بنهاد به ره چون خورشید
کرد فرش قدمش موی سفید
این نه فرش است گل نسرین است
پرد‌ه‌ی دیده‌ی حور العین است
بوستانی است پر از لاله و گل
زان سبب کرده در او جا بلبل
نقش زنجیره ی او کرده عیان
جدول آب به هر گوشه روان
ره بسر چشمه ی حیوان دارد
نقش هر جانورش جان دارد
ای همایی به دعا دست بر آر
که بدین ختم شود آخر کار

شعر بافته شده بر حاشیه فرش ترنج و حیواندار موزه پولدی پتزولی میلان

تحلیل از داود شادلو (محقق و مدرس فرش): شاعر این شعر مشخص نیست و از آنجایی که شعر قوی‌ای نیست بعید به نظر می رسد شاعر معروفی داشته باشد اما چند نکته خوب میشود از آن فهمید.
یک؛ اینکه با توجه به محتوا و تاریخش احتمالا اختصاصا برای شاه تهماسب بافته شده
دو ؛در بیت آخر به شخصی همایی نام اشاره شده که شاید ناظر بافت یا سرپرست کارگاه بوده
سه؛ اصطلاحاتی مثل جدول و زنجیره در آن زمان هم رایج بوده

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

در زندگی زخم‌هایی است که مثل خوره روح را در انزوا می‌خورد.

کاش می‌توانستم گره گره‌ام را از هم بگشایم. کاش فارسی باف بودند این گره‌ها و امیدی به باز شدنشان. چه کنم که بافنده سرنوشت همه را ترکی گره زده به تار و پودم.

همه چیز را از دست داده‌ام. اگر فرش ماشینی بودم و اکریلیک و پانصد شانه و اسپرت باز اینقدر نا امید نبودم. امّا چه کنم این اصالت چندین هزار ساله را؟! به قول آن گبه شیرازی:

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی؟

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۳۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

منو فرش مدت‌هاست باهم زندگی نمی‌کنیم. یک روز که به خانه آمدم تلویزیون را روشن گذاشته بود و رفته بود. چقدر تنها شده‌ام. نمی‌دانم کجاست حتی همراهش را هم جواب نمی‌دهد. مهم نیست باید این اتفاق می‌افتاد. باید با تنهایی کنار بیام. فردا می‌روم و همه چیز را به آن فرش تبریزی می‌گویم. این تلویزیون هم که همش برفک پخش می‌کند.


بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۲۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

خیلی که جوان بودم، ناآگاهانه دلم در گروی یک فرش ماشینی بود. آن هم نه یک دل و صد دل که هزار دل.

طبیعتاً خانواده‌ام مخالف بودند. نمی‌توانستند تحمّل کنند یک فرش ماشینی تازه به دوران رسیده که سرتا پایش یک گره اصالت ندارد، وارد خانواده‌ای شود که از ابتدای خلقت هزار جور ناظر فنی با عینک‌های دسته شاخی دهه چهل‌شان و سر طاس درخشنده‌شان تک تک بافنده‌ها را از سوراخ سوزن گذرانده‌اند که مبادا خدای نکرده دو چله را به هم گره بزنند.

بله من از چنین خانواده‌ای آمده‌ام. کاملاً اصیل.

 از آن اصالت‌هایی که دیگر کم پیدا می‌شود. حالا دیگر توی هر شهر می‌روی، شمال تا جنوب و شرق تا غرب را که بگردی مگر یکی دو خانواده اصیل پیدا کنی.

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۲۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

چرا آنچه می‌خواهیم اینقدر دیر به دست می‌آید؟ وقتی دیگر به کار نمی‌آید و مدتهاست از دست رفته است کار! چه گل‌هایی! چه قوس‌های لطیف و چشم نوازی و چه ریشه‌هایی. نه دیگر انگار دلبسته‌ام به او وگرنه این حیرانی از کجاست؟ باید پیدایش کنم. باید سرصحبت را باز کنم با او. مبادا دستم رو بشود. مبادا فرشم بو ببرد. مبادا... آه رها کنم این دودلی‌ها را.


بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۲۱
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

مدتی است توهمی آزار دهنده از ذهنم می‌گذرد که عاشق فرش دیگری شده‌ام. شاید هم توهم نباشد و به راستی ... .

چند روز پیش توی بازار دیدمش.

از تیمچه زده بودم بیرون برای خوردن نهار. اولین لقمه کباب به سمت دهانم رفت و نرفت که دیدم زل زده به من.

البته بعداً فهیدم تابلوی کشته شدن هومان به دست بیژن که پشت سرم بوده را نگاه می‌کرده! امّا چه رنگی، چه نقشی، عجب پایی!

هنوز یک بار هم پا نخورده بود و همه خوابش به سوی نصف النهار مبداء بود.

درست رأس ساعت 12 ظهر به وقت آبادی گرینویچ در رمضانِ سنه یکهزارو سیصدو نود من عاشق این تکه کار تبریز شدم و به چشم برادری عجب لعبتکی بود. حیران از جمال وی لقمه از یدم افتاد و انگشت حیرت گزیدم.

از خلسه به خود که آمدم گذشته بود.

فی الحال این بیت از ذهنم گذشت که:

آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد

ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد

بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۱۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

گناه از من بود.

من فرش را انتخاب کردم نه او مرا.

من بودم که نام او را در فهرست سیاه انتخاب‌هایم ثبت کردم. هرچند در انتها و خیلی پایین امّا می‌دانم که این حرف‌ها چیزی از گناه من کم نمی‌کند. من آنقدر منصف هستم که درصدد توجیه خود نباشم. به هرحال من او را انتخاب کردم. مجبورم همیشه تحملش کنم با این انتخاب او هم مجبور است تحمل کند مرا امّا عادلانه نیست. هیچکدام از ما در این قضیه ذی‌نفع نیستیم.

 فرش را اگر یکبار عقد کنی تا آخر عمر مثل آش کشک خاله جان بیخ ریشت بسته است.


بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۱۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۱۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

حالا دیگر نه من فرش را به یاد می‌آورم و نه دیگر گمانم او یاد من باشد. فرش برای من همراه خوبی نبود. من هم برای فرش خوب نبودم. فرش مثل اعضای خانواده‌ام بود. حق انتخابی نداری باید تحملشان کنی. چه خوب باشند چه بد مجبوری هرروز صورت نشسته اوّل صبحشان را، غذا خوردنشان را و دستشویی رفتنشان را ببینی و تحمّل کنی. فرش برای من اینگونه نبود. باید ریشه‌های چرکش را، گره‌های تقلبی‌اش را که خودش هم می‌دانست تقلبی‌اند، سرکجی‌اش را و از همه بدتر یکی دو مورد نداشتن پود نازکش را تحمل می‌کردم و دم نمی‌زدم.


نوشته داود شادلو | از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387
  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۰۴
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات