میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دختر قالی باف» ثبت شده است

تماشا داری
گل ها
رنگ ها
ترنج ها را
که به دار می آویزی
دختر قالی باف!
تماشا داری
رشته ها
که می بری
سرها
که می کوبی
دختر قالی باف!
گره در گره
خیال در خیال
می بافی
؛قانون؛ را
فرش میکنی
تالارهای گفتمان را
دختر قالی باف.............


شعر از اسما مومنی(شیرین)

  • ۱ نظر
  • ۱۸ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۵۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

درود بر تمام دختران فرش باف

درود بر تمام دختران طراح

درود بر تمام دختران رنگ رز

درود بر تمام دختران نقاش

درود بر تمام دختران هنرمند

درود بر تمام دختران ایرانی که همشون هنرمندن


روز دختر مبارک

  • ۲ نظر
  • ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۰۸:۰۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

گل سرخی شکفته توی این قالی

یه ورش سبز و کبود اون ورش آبی

می شینم و می بافم همچین و همچون گل قالی

خوب و عالی توی این صحرا

می بافم دونه به دونه تک و تنها توی این سرما

قالیمو بردن، گلمو چیدن، گل قالیم کو آخ اونو دزدیدن

رو گلم پا می ذاره سگ پشمالو

ریشه هاشو می کشه گربه پررو

می شینم و می بافم یک گل دیگه واسه مادر که دیگه خسته س

دوتا چشماش پر آبه رنگ خوابه هردوتاش بسته س

رو کوها برفه همه خوابیدن گل قالیم کو آخ اونو دزدیدن


از وبلاگ من و راشا تمشکی

  • ۲ نظر
  • ۱۹ مرداد ۹۲ ، ۰۵:۱۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

رج به رج موی تو را بر دار قالی می کشند
یا که بر بوم از تو تصویری خیالی می کشند

با کمی خرما و مشتی خاک و چندین خوشه عشق
بر تنت پیراهنی از نخل و شالی می کشند

هر طرف ارباب ها محض تصاحب کردنت
نقشه ای از جنگ های احتمالی می کشند

ای بهار رهگذر ! با رفتنت نقاش ها
سرنوشت باغ مان را خشکسالی می کشند

بعد از آن دیگر به جای شمع دانی های سرخ
در کنار پنجره گلدان خالی می کشند

بال در می آورم تا سر بکوبانم به طاق
هر کجا یک جفت ابروی هلالی می کشند...


شعر از امیر توانا املشی

  • ۱ نظر
  • ۰۷ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۳۶
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

دختر قالیبافم

دارم قالی می بافم

گل‌های سرخ می بافم

گل‌های زرد می بافم

می بافم روی هرگل

یه پروانه یه بلبل

تو نقشه ی قالی من

پلنگ خال خالی من

جست می زنه تو هوا

می پره از رو گل‌ها

قالی من یه باغه

 یه باغ پرگل

بشنو تو از باغ من

 نوای بلبل


شعر از مهری طهماسبی دهکردی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

ابری نشسته روی سماور
می بارد
گلهای روی قالی
می رویند
امشب عجب فضای اتاقم معطر است
امشب اتاق من حشراتش
مرغان جنگل اند که می خوانند
زنجیروار و زنجره وار
ماه و ستارگان
چسبانده اند صورت خود را به شیشه ها
مانند بچه های هیچ ندیده
پشت بساط شهر فرنگی
من در میان جنگل
مهمان یک قبیله ی وحشی هستم
من با تمام شوقم
در رقص دسته جمعی بومی ها شرکت دارم
من در میان بهت و تماشا
من بین دختران قبایل
و حلقه های گل
من غرق طبلها و صدا ها که ....
ناگهان
تق تق ، صدای در
و بچه ای که خسته
از کارگاه تیره ی قالیبافی برمی گردد
جنگل ، سیاه می شود و می سوزد


شعر از عمران صلاحی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

سلام دختر قالی باف
بختت بلند و بیدار
 آواز هایت کو پس ؟
 نمی گویی گلهای قالی پژمرده می شوند ؟
 به درک که بازار فرش خوابیده
 تو بخند
 اصلا این رج را تو خنده بباف
مگر قرار است هر چه تاجران می خواهند


شعر از علیرضا بازرگان

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

دیراست گالیا
 در گوش من فسانه دلدادگی مخوان
 دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه
دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو ؟ آه
این هم حکایتی است
اما درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
 دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
 شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر هم سال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پرده های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
 با چرک وخون زخم سرانگشت های شان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
 از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
 از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
 چشم هزار دختر بیمار ناتوان
دیر است گالیا

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

درحصارِخانه ای نمناک
دخترانِ قالی باف
درتاروپودقالی خود
گُل وبوته می کارند
گُل وبوته هایشان روزی
زیرِپای دخترانِ شهر
دخترانِ رقص وآواز
پژمرده می مانند
شایدآنها
قصّه ی دختران قالی باف را نمی دانند
دخترانی که ازازپشتِ دارِ قالی شان
باچشمانِ خیسِ خود
بهاررا
مبهم وتارمی بینند
درخیال خود آنها
برای کارگرانِ مهاجرِآجرپَز
ازمیانِ بوته های قالی شان
به نشانِ عشقِ پاکِ روستایی
هفت شاخه گُلِ سرخ می چینند

  • ۱ نظر
  • ۱۱ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۳۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

بی بی های ما پای دار قالی حرفهایی می زدند...

می گفتند تار و پودی که زن آبستن و زائو ابزار زده باشد ، شل و وارفته است . فرشی که پیرزن بافته باشد ، گرم است و به درد خواب زمستان می خورد...فرش دختر مجرد ، تیز رنگ است و تند و چشم را می زند...

اما همان ها می گفتند که امان از قالی نوعروس و دختر عاشق...نقشش هزار راه می برد آدم را...نقشش غلط است ؛ مرغش سر می کند توی گل و گلش می رود زیر بال و پر مرغ ، اما عوضش تا بخواهی جان دارد...


نوشته رضا امیرخانی (قیدار)

  • ۱ نظر
  • ۰۱ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات