میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۱۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر فرش» ثبت شده است

قالیبافم ...میبافم
تار هنر پود رنج
همین قالیست
نه طرح شکسته ...نه گردان...
الیافش با نام زندگی
پشم هایش
نه گوسفند نه بزغاله
بر روی کدام
دارِ قالی فرش من اویزاست؟
کدام دار حجم سنکینی های مرا
با ستون های عمودش باقیست؟
اینگونه بافتن را از کدام سنت به ارث بردم
از کدام استاد اموختم؟
نمیدانم بچکار می اید این هاف؟
مگر بریده بودند قالی باف مرا ناف؟
طرح من همان طرح قسمت است
همان تقدیر های
داغ...!!
افکارم را کسی دیگر پیله بسته است


شعر از سید مشتاق قادری(قدیری)

  • ۰ نظر
  • ۱۶ خرداد ۹۲ ، ۲۲:۱۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

آبشاری از رنگ
دریایی از نقش؛
بر بستری از نخ
طرح می‌زند ترکمن جوان
از نسل شیرزنان صحرا.
دستانی که
بر دار قالی
می‌بافد طرح‌های «گل ساری».
از رنگ گیسوانشان
سرخی رویشان
بر قالی می بخشند،
نقش عشق
سرود حیات.

  • ۰ نظر
  • ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۱۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

من و دستمال‌های رنگی
تو ونسلی از آفتاب
هر دو از جنس یک خاک
بیدار بودن
گره خورده به هم
این چین دامن
چین و چروک پیر زن
گره می‌زند مرا
به رویای جوانی
باز هم خیالی
از نقش یک قالی
زیر پای من تار و پود
گبه‌ایی سبز
صدای نسل گم شده‌ام
باز هم چین و چروک
صورت قالی یا دامن من


شعر از مینا لطفی

  • ۰ نظر
  • ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۱۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

درحصارِخانه ای نمناک
دخترانِ قالی باف
درتاروپودقالی خود
گُل وبوته می کارند
گُل وبوته هایشان روزی
زیرِپای دخترانِ شهر
دخترانِ رقص وآواز
پژمرده می مانند
شایدآنها
قصّه ی دختران قالی باف را نمی دانند
دخترانی که ازازپشتِ دارِ قالی شان
باچشمانِ خیسِ خود
بهاررا
مبهم وتارمی بینند
درخیال خود آنها
برای کارگرانِ مهاجرِآجرپَز
ازمیانِ بوته های قالی شان
به نشانِ عشقِ پاکِ روستایی
هفت شاخه گُلِ سرخ می چینند

  • ۱ نظر
  • ۱۱ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۳۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

کاش غرق بی خیالی می شدم
وقتی از عشق تو خالی می شدم
با تمام آرزوهای بلند
مثل مرغی نقش قالی می شدم
کاش مثل سایه ای ناآشنا
سر به راه این حوالی می شدم
یا ترک می خورد بذر آرزو
یا اسیر خشکسالی می شدم
مثل قابی خسته ام از دیدنت
کاش از چشم تو خالی می شدم


شعر از فریده رجبی

  • ۱ نظر
  • ۰۹ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۱۶
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

وسط قالی شوقش ، دم صبح
بته جقه می کاشت
رنگ ها ، گرم تر از آتش بود
نقش ها ، شوخ تر از رقص قلم
در مقام تذهیب
و گره پشت گره ، تا ته رج می کوچید
وکف قالی شوقش می ریخت
شور را... هروله را
...
دم صبح
قالی اش را سرِ دار
دید و از چشمانش
خوشه خوشه خوشه
اشک حسرت بارید


شعر از علیرضا فتحیان

  • ۱ نظر
  • ۰۷ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۱۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

از وقتی که رفتی گل های قالی را
هر روز با دیدگانم آبیاری می کنم
اما گل ها همه پژمرده اند
و دیگر عطری در فضای اتاق نمی پراکنند
از وقتی رفتی نه غنچه تازه ای روئیده و نه گلی وا شده
دیگر حتی هیچ پروانه ای
به شوق گل های سرخ قالی
در باغچه رویائی اتاقمان پر نزده...


شعر از مریم م

  • ۱ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

گل می‌کند قالی خطوط طرح نابش را
با هر قدم می‌گیری از جانش گلابش را

باید بپیچد ساقه‌اش بر ساق پاهایت
حتا اگر چشمت نبیند پیچ و تابش را

آرامش گلدان و قالی بی تو پژمرده‌ست
می بینم امشب زردی‌اش را... اضطرابش را

خورشید باید باشی و... باشی که گل باشد
برگرد و برگردان به گلدان آفتابش را

گلدان بی باران پر از گل‌های افسرده‌ست
باور نکن شادابی رنگ و لعابش را

آیینه است این فرش پر نقشی که در قاب است
برگرد و رو کن چهره‌ی پشت نقابش را


شعر از محمد هادی علی بابایی

  • ۱ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۱۳
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

شاید امشب که شبی پاییزیست
بتوان بوسه ی باران خدا را حس کرد

و نگاهی به لب پنجره ی عشق انداخت
و خدارا هم دید

شاید امشب همه ی خاطره ها زیر باران خدا زنده شود...
و مرا تا افق عشق به رویا ببرد

وچه زیبا می شد به تمنای همین قطره باران قشنگ ،
گوشه ی پنجره را باز کنیم ...

که گل قالی هم جرعه آبی بخورد ...
تا بدانیم که گلها همگی جان دارند ...

وبدانیم که نقش قالی ، طرح تو خالی نیست ،
طرحی از رویش گلهای خداست ...

پس همین گلهای ، روی قالی ها هم ، می تواند
تپش قلب طبیعت باشد ...

اگر از دیده ی احساس نگاهی بکنیم ...


شعر از امید غلامی شمس


  • ۱ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۵۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

 از آهوان قالی باف ‚ آهنگ

به گوشم می رسه با ناله چنگ

خداوندا دلم تنگه دلم تنگ

ببافم قالی با نخ های بیرنگ

ز چشم و گونه و مژگان و گیسو

زنم نقش های قالی رنگ و وارنگ

به جز لبخند تلخی روی لب ها

به رخسارم نمونده دیگه هیچ رنگ

خدایا موسم کوچ بهاره

 چمن سرسبز و صحرا لاله زاره

خدا کاری بکن فرشی ببافم

بی بی بدحاله و طاقت نداره

 ببافم فرشی از نقش های زیبا

به بازارش برم بفروشم آنجا

به بازارش برم بستونم اسبی

که با بیبی بکوچیم تا به صحرا

  • ۱ نظر
  • ۲۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۲۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات