درد از تحمل نگاه مرده ها نیست
فرقی نمیکند کدام دست کدام گره را بزند
درد ترسیدن از گره زدن به آرزویی که رویات باشد
ترس از شامی که حتی در
متن زندگیت مرا نمی کشانی
قالی م رنگ باخته است
با این همه ماهی مرده
چه کس جلاد این بازی ست
که موهای لختم را گره میزند به داری
که مرگم برای تو خاطره باشد.
شعر از شهدخت رحیم پور