میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرش شدگی» ثبت شده است


نمی‌دانم اسفند برای شما چه مفهومی دارد؟ اما برای من یعنی شکار یک روز آفتابی و پهن کردن فرش‌های سبز کاشمر یا فرش‌های زرشکی کاشان در وسط حیاط یا در کوچه‌ای خلوت و آب‌گرفتن به آن و شستن و شستن تا آمدن بهار آسان شود.
اما گل‌های قالی خود اعلام بهار است به خانه‌ی یک ایرانی. در هر کجای ایران که زندگی کنی چنین بهاری در خانه داری. در کویر یا کوه‌های سر به فلک کشیده‌ی البرز و زاگرس...
بخش بزرگی از کشور ما ایران در دل کویر است و هنرمندان قالی‌باف، با نقش و نگارهای فرش، رنگ و تازگی و گل و ریحان به خانه‌ها می‌آورند. داشتم می‌گفتم قصه‌ی آن اسفندها را. فرش‌ها را که پهن می‌کردیم باید آن‌ها را می‌خیساندیم.
چه کیفی داشت، شستن‌ گل‌هایی که از زمستان و دوده‌ی بخاری‌ها چغر شده‌ بودند و سیاه. پارو کشیدن و وقت خسته شدن، بهانه آوردن که فردا امتحان دارم.
سُر خوردن روی کف‌ها... حباب‌ها کدورت و سیاهی را از روی قالی می‌زدودند.
طرح‌های قالی زیبا هستند، گویی شعرهایی هستند که به زبان تصاویر سروده شده‌اند. طرح‌های شاه‌عباسی همراه طرح‌های اسلیمی‌، اسلیمی‌های دهن اژدری، نقش‌های گلدانی، طرح‌های درختی، درختی‌های حیوان‌دار، بته جقه، بته سنندجی، بته افشاری، طرح‌های خشتی و طرح‌های محرابی...
و اگر باران می‌گرفت و برف می‌آمد که فرش‌ها باید چند صباحی روی دیوارهای شهر باقی‌ می‌ماندند. چهره‌ی شهر آن روزها زیبا بود. روی هر دیوار یک تابلوی زیبا با نقش‌های فرشی مزین می‌شد.
سرخ ،سبز و آبی... اسفند، چنین شناسنامه‌ای داشت. هنوز هم در شهرهای کوچک این تصویر زیبا دیدنی است. اما حالا در اتوبوس ومترو مدام تبلیغات کاغذی قالی‌شویی به دستت می‌دهند. هر کدام هم شعاری دارند.
تحویل به شکل لول و اتو شده، رنگ‌برداری، ریشه‌زنی، رفع سوختگی، شست‌شوی انواع فرش ابریشم و گل ابریشم، شست‌شوی مبل و موکت...قالی‌شویی مجهز به گرم‌خانه‌ی گازی، شستن فرش‌های شما با شامپوهای خارجی و براق‌کننده، قالی‌شویی با دستگاه‌های تمام اتوماتیک،‌ خدمات رفو‌گری، قالی‌شویی با اصول مذهبی...
این روزها، روزهای اسفند،ماه قالی‌شستن است. اولین رکن خانه‌تکانی. آماده شدن برای رسیدن عمو نوروز...
راستی سری به گل‌های قالی‌ خانه‌تان بزن ، شاید نیاز به تیمار دارند. خدا کند که این تابلوی بهاری از خانه‌های ایرانی کم نشود.

همشهری آنلاین: فریبا خانی

  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۰۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

بی بی های ما پای دار قالی حرفهایی می زدند...

می گفتند تار و پودی که زن آبستن و زائو ابزار زده باشد ، شل و وارفته است . فرشی که پیرزن بافته باشد ، گرم است و به درد خواب زمستان می خورد...فرش دختر مجرد ، تیز رنگ است و تند و چشم را می زند...

اما همان ها می گفتند که امان از قالی نوعروس و دختر عاشق...نقشش هزار راه می برد آدم را...نقشش غلط است ؛ مرغش سر می کند توی گل و گلش می رود زیر بال و پر مرغ ، اما عوضش تا بخواهی جان دارد...


نوشته رضا امیرخانی (قیدار)

  • ۱ نظر
  • ۰۱ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

در زندگی زخم‌هایی است که مثل خوره روح را در انزوا می‌خورد.

کاش می‌توانستم گره گره‌ام را از هم بگشایم. کاش فارسی باف بودند این گره‌ها و امیدی به باز شدنشان. چه کنم که بافنده سرنوشت همه را ترکی گره زده به تار و پودم.

همه چیز را از دست داده‌ام. اگر فرش ماشینی بودم و اکریلیک و پانصد شانه و اسپرت باز اینقدر نا امید نبودم. امّا چه کنم این اصالت چندین هزار ساله را؟! به قول آن گبه شیرازی:

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی؟

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۳۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

منو فرش مدت‌هاست باهم زندگی نمی‌کنیم. یک روز که به خانه آمدم تلویزیون را روشن گذاشته بود و رفته بود. چقدر تنها شده‌ام. نمی‌دانم کجاست حتی همراهش را هم جواب نمی‌دهد. مهم نیست باید این اتفاق می‌افتاد. باید با تنهایی کنار بیام. فردا می‌روم و همه چیز را به آن فرش تبریزی می‌گویم. این تلویزیون هم که همش برفک پخش می‌کند.


بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۲۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

خیلی که جوان بودم، ناآگاهانه دلم در گروی یک فرش ماشینی بود. آن هم نه یک دل و صد دل که هزار دل.

طبیعتاً خانواده‌ام مخالف بودند. نمی‌توانستند تحمّل کنند یک فرش ماشینی تازه به دوران رسیده که سرتا پایش یک گره اصالت ندارد، وارد خانواده‌ای شود که از ابتدای خلقت هزار جور ناظر فنی با عینک‌های دسته شاخی دهه چهل‌شان و سر طاس درخشنده‌شان تک تک بافنده‌ها را از سوراخ سوزن گذرانده‌اند که مبادا خدای نکرده دو چله را به هم گره بزنند.

بله من از چنین خانواده‌ای آمده‌ام. کاملاً اصیل.

 از آن اصالت‌هایی که دیگر کم پیدا می‌شود. حالا دیگر توی هر شهر می‌روی، شمال تا جنوب و شرق تا غرب را که بگردی مگر یکی دو خانواده اصیل پیدا کنی.

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۲۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

چرا آنچه می‌خواهیم اینقدر دیر به دست می‌آید؟ وقتی دیگر به کار نمی‌آید و مدتهاست از دست رفته است کار! چه گل‌هایی! چه قوس‌های لطیف و چشم نوازی و چه ریشه‌هایی. نه دیگر انگار دلبسته‌ام به او وگرنه این حیرانی از کجاست؟ باید پیدایش کنم. باید سرصحبت را باز کنم با او. مبادا دستم رو بشود. مبادا فرشم بو ببرد. مبادا... آه رها کنم این دودلی‌ها را.


بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۲۱
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

مدتی است توهمی آزار دهنده از ذهنم می‌گذرد که عاشق فرش دیگری شده‌ام. شاید هم توهم نباشد و به راستی ... .

چند روز پیش توی بازار دیدمش.

از تیمچه زده بودم بیرون برای خوردن نهار. اولین لقمه کباب به سمت دهانم رفت و نرفت که دیدم زل زده به من.

البته بعداً فهیدم تابلوی کشته شدن هومان به دست بیژن که پشت سرم بوده را نگاه می‌کرده! امّا چه رنگی، چه نقشی، عجب پایی!

هنوز یک بار هم پا نخورده بود و همه خوابش به سوی نصف النهار مبداء بود.

درست رأس ساعت 12 ظهر به وقت آبادی گرینویچ در رمضانِ سنه یکهزارو سیصدو نود من عاشق این تکه کار تبریز شدم و به چشم برادری عجب لعبتکی بود. حیران از جمال وی لقمه از یدم افتاد و انگشت حیرت گزیدم.

از خلسه به خود که آمدم گذشته بود.

فی الحال این بیت از ذهنم گذشت که:

آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد

ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد

بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۱۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

گناه از من بود.

من فرش را انتخاب کردم نه او مرا.

من بودم که نام او را در فهرست سیاه انتخاب‌هایم ثبت کردم. هرچند در انتها و خیلی پایین امّا می‌دانم که این حرف‌ها چیزی از گناه من کم نمی‌کند. من آنقدر منصف هستم که درصدد توجیه خود نباشم. به هرحال من او را انتخاب کردم. مجبورم همیشه تحملش کنم با این انتخاب او هم مجبور است تحمل کند مرا امّا عادلانه نیست. هیچکدام از ما در این قضیه ذی‌نفع نیستیم.

 فرش را اگر یکبار عقد کنی تا آخر عمر مثل آش کشک خاله جان بیخ ریشت بسته است.


بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۱۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۱۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

حالا دیگر نه من فرش را به یاد می‌آورم و نه دیگر گمانم او یاد من باشد. فرش برای من همراه خوبی نبود. من هم برای فرش خوب نبودم. فرش مثل اعضای خانواده‌ام بود. حق انتخابی نداری باید تحملشان کنی. چه خوب باشند چه بد مجبوری هرروز صورت نشسته اوّل صبحشان را، غذا خوردنشان را و دستشویی رفتنشان را ببینی و تحمّل کنی. فرش برای من اینگونه نبود. باید ریشه‌های چرکش را، گره‌های تقلبی‌اش را که خودش هم می‌دانست تقلبی‌اند، سرکجی‌اش را و از همه بدتر یکی دو مورد نداشتن پود نازکش را تحمل می‌کردم و دم نمی‌زدم.


نوشته داود شادلو | از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387
  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۰۴
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات