میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۱۰۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قالی» ثبت شده است

بی بی های ما پای دار قالی حرفهایی می زدند...

می گفتند تار و پودی که زن آبستن و زائو ابزار زده باشد ، شل و وارفته است . فرشی که پیرزن بافته باشد ، گرم است و به درد خواب زمستان می خورد...فرش دختر مجرد ، تیز رنگ است و تند و چشم را می زند...

اما همان ها می گفتند که امان از قالی نوعروس و دختر عاشق...نقشش هزار راه می برد آدم را...نقشش غلط است ؛ مرغش سر می کند توی گل و گلش می رود زیر بال و پر مرغ ، اما عوضش تا بخواهی جان دارد...


نوشته رضا امیرخانی (قیدار)

  • ۱ نظر
  • ۰۱ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

زندگی یک قالی بزرگ است، هر هزار سال یکبار فرشته‌ها قالی جهان را در هفت آسمان می‌تکانند، تا گرد و خاک هزار ساله‌اش بریزد و هر بار با خود می‌گویند:

این قالی نیست که قرار بود انسان ببافد، این فرش فاجعه است…

با زمینه سرخ خون و حاشیه‌های کبود، و نقش برجسته‌های ستم…

فرشته‌ها گریه می‌کنند و قالی آدم را می‌تکانند و دوباره با اندوه بر زمین پهنش می‌کنند. رنگ در رنگ، گره در گره، نقش در نقش… قالی بزرگی است زندگی.

که تو می‌بافی و من می‌بافم، همه بافنده‌ایم. می‌بافیم و رج به رج بالا می‌بریم. می‌بافیم و می‌گسترانیم. دار این جهان را خدا بر پا کرد و خدا بود که فرمود: ” ببافید “، و آدم نخستین گره را بر پود قالی زندگی زد. و هر که آمد، گره‌ای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت. و چنین شد که قالی آدمی رنگارنگ شد. آمیزه‌ای از زیبایی و نا‌زیبایی، سایه روشنی از خوبی و بدی.

گره تو هم تا ابد بر این قالی خواهد ماند، طرح و نقشت نیز، و هزاران سال بعد، آدمیان بر فرشی خواهند زیست که گوشه‌ای از آن را تو بافته‌ای.

کاش گوشه‌ای را که سهم توست زیباتر ببافی!!!


نویسنده ناشناس
  • ۱ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۳:۳۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

زن قالیباف ما ....
می زند الیاف را ...
بندهای ناف را ...
قالی بی قاف را ...
سوی هر قالی خوب ...
تا ستاره تا جنوب ...
پرده هایی پیش تر...
بسته است رو به سکوت ...
به ستاره ... به هبوط ...
به غم ِ این دل من ...
به شمیم رویا ...
طرح و نقشش امّا ...
همه را دل داده ...
نخ وقیچی امّا ...
همه اند آماده ...

  • ۰ نظر
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۱۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

با آنکه
گلهای قالی
خار ندارند
تو با کفش
روی آن راه می روی
ومن هنوز حیرانم
چرا گلهای قالی
عطر دل انگیزشان را
به مشامت نمی رسانند
چه می دانی شاید
عطرشان هم مصنوعی باشند


شعر از کامبیز معتمد

  • ۱ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۳۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

1)       وقتی آتش روی گل قالی می‌افتد دود از قلب قالیباف بلند می‌شود.


نوشته پرویز شاپور و به کوشش علی حصوری و تورج ژوله. برگرفته از فصلنامه فرش

  • ۱ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۴۶
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

تا وقتی جوونیم و پر انرژی فکر می کنیم برای قالی زندگیمون نقشی خواهیم زد بی نظیر با گلها و بوته هایی که کسی نظیرشو ندیده باشه ،اونقدر از جون ببافیمشون که گلبوته ها هم جون بگیرن و عطر داشته باشن،عطری مست کننده...

اما هر چی پیش می ریم می فهمیم نقش و طرح این قالی از پیش تعییین شده و ما فقط می بافیم...

اولش فکر می کنیم که روزگارو تسلیم خواسته هامون می کنیم اما بعد می فهمیم قبله اینکه ما سر بلند کنیم زندگی مارو تسلیمه خودش کرده...

همه ما یه جاهایی از زندگی با این حقیقت روبرو میشیم که جز تسلیم راهی نداریم...

دوست دارم برای دخترم اینجا بنویسم:عزیزکم اگه روزی به این نتیجه رسیدی که در طرح و نقشه قالیه زندگی نقشی نداری و ناچار به تسلیمی حداقل تلاش کن که رج ها رو منظم و با مهارت ببافی!


برگرفته از وبلاگ در پیچ و خم جاده مه آلود
  • ۲ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۰۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

1)       در فاصله بین گل‌های قالی علف هرز به چشم نمی‌خورد.


نوشته پرویز شاپور و به کوشش علی حصوری و تورج ژوله. برگرفته از فصلنامه فرش.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ فروردين ۹۲ ، ۰۱:۲۱
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

نشست تا بنوازد دوتار قالی را ،

و نُت به نُت بنویسد خطوط خالی را .

نشست تا بزند بر طلوع گنبد شهر ،

شعاع خاطره را ، رنگ پرتقالی را .

که رنگ رنگ شود قالی سلیمانش ،

که تا در اوج ببیند شکسته بالی را .

  • ۰ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۱۳
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

در زندگی زخم‌هایی است که مثل خوره روح را در انزوا می‌خورد.

کاش می‌توانستم گره گره‌ام را از هم بگشایم. کاش فارسی باف بودند این گره‌ها و امیدی به باز شدنشان. چه کنم که بافنده سرنوشت همه را ترکی گره زده به تار و پودم.

همه چیز را از دست داده‌ام. اگر فرش ماشینی بودم و اکریلیک و پانصد شانه و اسپرت باز اینقدر نا امید نبودم. امّا چه کنم این اصالت چندین هزار ساله را؟! به قول آن گبه شیرازی:

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی؟

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۳۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

منو فرش مدت‌هاست باهم زندگی نمی‌کنیم. یک روز که به خانه آمدم تلویزیون را روشن گذاشته بود و رفته بود. چقدر تنها شده‌ام. نمی‌دانم کجاست حتی همراهش را هم جواب نمی‌دهد. مهم نیست باید این اتفاق می‌افتاد. باید با تنهایی کنار بیام. فردا می‌روم و همه چیز را به آن فرش تبریزی می‌گویم. این تلویزیون هم که همش برفک پخش می‌کند.


بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۲۸
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات