اگر بیند قالی پهن نموده بودند و دانست ملک اوست، دلیل است عمرش دراز بود و
روزی بر وی فراخ شود.
اگر بیند بر قالی نشست و ندانست جای کیست، دلیل که حالش متغیر شود.
محمد بن سیرین
- ۲ نظر
- ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۵
فرش میبافم ... تار به تار ... رج به رج . . .
گره میزنم . .. از این تار به آن تار ... از این گام به آن گام . ..
به همراه نُت های آهنسوزش ... آه ، میکشم ....
آه هایم ، به گل های ملودی خونبارم گره میخورند و ...
ترنج ترج و بوته بوته گل و مهتاب ، از کوزه ی سازم به تاراج میبرم . . .
و همینطور ... ولو میشوند زیر پاهای گوشت . . .
و با آن چون قالی سلیمان ، کهکشان به کهکشان را در مینوردیم . . .
عاقبت هم بی جان و گریان نگاهم را به کنج خلوت اتاقم گره میزنم ...
و این قالی نیمه باف است و . . .
دستان خالیِ من . . .
فرش میبافم ... رج به رج .. . تار به تار . . .
شاعر ناشناس
قالیبافم ...میبافم
تار هنر پود رنج
همین قالیست
نه طرح شکسته ...نه گردان...
الیافش با نام زندگی
پشم هایش
نه گوسفند نه بزغاله
بر روی کدام
دارِ قالی فرش من اویزاست؟
کدام دار حجم سنکینی های مرا
با ستون های عمودش باقیست؟
اینگونه بافتن را از کدام سنت به ارث بردم
از کدام استاد اموختم؟
نمیدانم بچکار می اید این هاف؟
مگر بریده بودند قالی باف مرا ناف؟
طرح من همان طرح قسمت است
همان تقدیر های
داغ...!!
افکارم را کسی دیگر پیله بسته است
شعر از سید مشتاق قادری(قدیری)
آبشاری از رنگ
دریایی از نقش؛
بر بستری از نخ
طرح میزند ترکمن جوان
از نسل شیرزنان صحرا.
دستانی که
بر دار قالی
میبافد طرحهای «گل ساری».
از رنگ گیسوانشان
سرخی رویشان
بر قالی می بخشند،
نقش عشق
سرود حیات.