دختر قالی باف گل های باغ آرزوهــــــــــــــایـش را بر تار و پود قالی گره میزد و با خــــــــــــــــون دلی که از انگشتانـــــــــــش جاری میشد آنرا رنــگ میزد و هر از گاهــــــــی از پشت پنجــــــــــــره انتظار، افقهــای منتهی به دیــــــوار را به نظاره می نشست ...شعر از علی شهلوی / وبلاگ خاطرات زرد
بدیشان نماید پهنای گلیم تا بیدار شوند: کیفر و پادافراه دادن
تا چه دارد زمانه زیر گلیم: نامعلوم بودن آینده
طبل زدن زیر گلیم : کنایه از آنکه بخواهد چیزی را مخفی کند ولی نتواند.
مانند این بیت سعدی:
آواز دهل نهان نماند / در زیر گلیم و عشق پنهان
و حافظ: دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم / خوشا دمی که به میخانه بر کنم علمی
ارسال شده از طرف خانم مریم عطایی
برگرفته از کتاب تاریخ بیهقی با توضیحات استاد دکتر منوچهر دانش پژوه است.
روی نیمکت بزرگ و درازی نشسته بود. صدای تق تق شانه قالی بافی نمیگذاشت تا خوابی که چشمانش را پر کرده بود بر او غلبه کند. زنهای دیگری که پهلوی او نشسته بودند بلند بلند با هم حرف میزدند. اینجا کارگاه قالی بافی در زیر زمین بزرگ یک ساختمان بود. تنها کارگاه نیمه مجهز روستا. بعد از کلی التماس و در خواست به صاحب کارگاه، عاقبت پدرش، مشهدی رحیم را راضی کرده بود که دختر ده ساله اش آنجا مشغول کار شود به قرار ساعتی پنج تومن. حالا از زمان شروع کارش در اینجا یکماهی میگذشت. پاهایش به زمین نمیرسید و همین باعث میشد که پاهای لاغر و کم خونش دائم گز گز کند. با هیچ کدام از زنها هم کلام نمیشد چرا که مشهدی رحیم بهش سپرده بود تا ابدا با کسی حرف نزد مبادا چیز های بد یاد بگیرد. سینه هایش درد میکرد و با حرکت تند انگشتانش به روی دار قالی و شانه زدن رج هایی که بافته بود احساس درد بیشتری میکرد. چند روزی بود که توی سینه هایش سفت و سنگی شده بود. میترسید به کسی چیزی بگوید مبادا که کتک بخورد. هوای تاریک و نمناک کارگاه که پر بود از ذرات معلق نخ روی سینه اش سنگینی میکرد . تا غروب کارش همین بود قالی بافی.
در طرح ساقه و گل، برگان بیشماری آمد بروی دیده، بردم بروی بامی با کس سخن نگفتم، ساعات بیشماری چون کار روی دستم، انگار در بهاری در وقت کار و کوشش، بسیار می شنیدم طعن و کنایه از هر، رهگذر و نگاری ای کز هنر تو آگاه، کز رنج گنج میسر هرگز نماند آنکس، دارد هدف زکاری اکنون هدف رسیده، همچون رسیده میوه رنجم ثمر بداده، با شوق بیشماری شکرت خدای یکتا، دادی توان کاری دانی چه رنج بردم، روز و شب جوانی مخلص شریعتم من، پیوند با تو دارم جز درگه تو یکتا، ناید مرا بکاری
شعر از آقای شریعتمداری / دبیر انجمن طراحان و نقاشان کرمان
اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره. -------------------------------------------- این وبلاگ به اشعار، داستانهای کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد. -------------------------------------------- برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر