پادشاهی در اقلیم رنگ
بر تخت گشت
گلیمی در آن مُلک
سردار گشت
همان لحظه فرشی در انظار
بر دار گشت
.
.
.
تا که یادت
در میان خاطراتم
نقش بست
تارم از پودم گسست
رج به رج
گم شد نگاهت در نگاهم
شانه ام در هم شکست
نقش تو
در خاطرم گریان شد و
با من گریست
داغ، بر جانم نشست؛
بر سرانگشتان ِ سردم
حلقه ی اشکی چکید
بغض، در آهم شکست
هر گره
نام تو را
در فرش جانم گسترید
عشق،
بر
دارم نشست.
شعر از لادن آهور (بانو)
- ۰ نظر
- ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۱۷