میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۱۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر فرش» ثبت شده است

رنگ عشق


کاش قالی بودم بر دار ...
که تو با سر انگشتانت مرا می بافتی ...
آن هنگام تار و پودم ...
رنگ عشق می گرفت ...
شعر از محمد شیرین زاده

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
نقشه قالی ما خالی بود

نقشه ی قالیِ پیش روی ما خالی بود ...
خالی از نقش گل و طرح یه خشکسالی بود ...
با تقلب، روی دار، نقش یار آویختیم ...
نقشه اش بس سرخ بود ...
رنگ، بس نبود ...
خون خود را ریختیم ...
شعر از علیرضا شهبازی (شهباز) 

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
رُستن با ریشه های قالی

و با خود گلوله ای نخ بیاور
با هم از این ترنج می گذریم
و داغِ قرمز گل ها
بر دست های ما
به دیدارم بیا
زمستان است
هنگام رُستن با ریشه های قالی
شعر از مهدی مرادی از کتاب شعر رُستن با ریشه‌های قالی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
نقش عشق


پادشاهی در اقلیم رنگ 
بر تخت گشت
گلیمی در آن مُلک 
سردار گشت
همان لحظه فرشی در انظار
بر دار گشت
.
.
.
تا که یادت 
در میان خاطراتم
نقش بست
تارم از پودم گسست
رج به رج 
گم شد نگاهت در نگاهم
شانه ام در هم شکست
نقش تو
در خاطرم گریان شد و
با من گریست
داغ، بر جانم نشست؛
بر سرانگشتان ِ سردم
حلقه ی اشکی چکید
بغض، در آهم شکست
هر گره
نام تو را 
در فرش جانم گسترید
عشق،
بر
دارم نشست.
شعر از لادن آهور (بانو)

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
در باغ ترنجِ من

چونان 
گره ایی ترکی 
در پایِ تو می پیچم


می خوانم و می بافم
می برم و می تابم


از شوق وصالِ تو 
در باغ ترنجِ من
صد لاله ی عباسی 
می روید و می روید



شعری زیبا از سارا نوری
28/7/94

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
دستان سبز بی بی

بی بی
فانوس چشم هایش 
هنوز
برای بافتن قالی
سوسو می زند.
او
با انگشتان ترک خورده
نقش قالی را
رنگین می کند.
آه... چه می بینم!
به روی دستان سبزی
با بارشی از
غزل های سبز سرخ
که زخم ها را
در رسیدن از باورم
می شوید.
بی بی
با خدا
خورشید می بافد و
نور می پراکند
تا رنگ رنج و زندگی را
طلایی کند.
آی بی بی !
به نام بلندت
امشب
شعر چشم ها را
با خاطرات در هم شب
پیشکش 
شانه هایت می کنم
و خوب می دانم
تمام تارو پودت 
قا لیست
و دریا د ریا
دلت را می بافی
تا سرخی خیالت
غرق در غزل ها شوند.
آری،
بی بی قالی می بافد
تا سایبانی شود
برای چشم ها
برای اشک ها
برای دریا
برای فردا...


شعر از سید احمد جعفرنژاد

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
سالی و سالی  |  جای تو خالی

عاشقونه دلبرانه نشسم
بر سر تََمدار قالی
 زنم نقش گلی بر تار عالی
 بگو دلبر چرا با مو تو قهری
 نمی بینم ترا سالی و سالی

نشسه بر دلم جای تو خالی
 دلم آروم نمی گیرد به فالی
 مو که مشتاق دیدار تو بیدم
 شوِ روزم شده شوق وصالی 
تَمدار قالی = در حال بافتن قالی =دار قالی
شعر از: دشمن زار جمشیدنژاد

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
فرش در یک عاشقانه آرام

​ ... خیال دارم پیشنهاد راه انداختن یک دانشگاه غیر متمرکز فرش را هم بدهم. فقط برای بانوان خانه دار. فقط. جلسات اموزش سریع بافندگی و طراحی فرش، وبعد، دادن امکانات به تمام زنانی که دوره ی نخستین را با پیروزی گذرانده اند. امکانات، در خانه. هزاران هزار زن، در اوقات فراغت خود، اهسته اهسته، قالیچه می بافند، و هر قالیچه یی که تمام می کنند و تحویل دانشگاه می دهند، در حکم چند واحد درسی ست که به پایان رسانده اند و به جای انکه شهریه یی بپردازند، دستمزدی هم می ستانند. فکرش را بکن که چه غوغایی می شود! زنان تحصیل کرده و فرهیخته، دیگر، زمان کشی نمی کنند و در بطالت لحظه ها فرو نمی روند و بیکارگی انها را گرفتار سر خوردگی نمی کند. موظف هم نیستند که کار را در زمان معینی تمام کنند و تحویل بدهند. انها برای دریافت کارشناسی، باید، لااقل، شش قطعه قالیچه تحویل بدهند… در این باب، خیلی فکر کرده ام. فرش، مظهر صبوری ماست صبوری ملتی که هرگز تسلیم نمی شود، و هرگز به بد، رضا نمی دهد. فرش، فقط زیبایی نیست، فلسفه ی مقاومت خاموش و چند هزار ساله ی یک ملت است- همراه با زمزمه یی ملایم، که خاموشی را تعریف می کند ...


برگرفته از یک عاشقانه آرام | نادر ابراهیمی | صفحه 160 - 161


  • ۱ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۰۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
رویش

ابرهای همه عالم اگر ببارند...
گلهای قالی جوانه نخواهند کرد...
اما گوس‍پندان پشم خواهند ریخت با رویش سبزه ها... 
بیش از پیش... 
و گلهای تازه ای بر دار قالی خواهد رویید...
شعر از آرش مسرور

  • ۳ نظر
  • ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۷
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

میرزاامینی

قالی کاشانم و روی زمین افتاده ام
با گُلی بی رنگ و بی بو همنشین افتاده ام
دل مبند ای دوست بر بالا نشستن ها که من
از فراز دار قالی بر زمین افتاده ام
بود دست دختران در تار و پود زلف من
لیک اکنون پایمال آن واین افتاده ام
ریشه ها دارم ولی چون ریشه ام در خاک نیست
با گُلی از جنس ابریشم قرین افتاده ام
گر به صدرنگی شدم مشهور عیب من مکن
نقشۀ تقدیر این بود و چنین افتاده ام
اهل کاشانم ولی از بخت و اقبال سیاه
دست قالی باف های هند و چین افتاده ام
بس گره در کار من انداخت قالی باف و من
پای بوس خالق نقش آفرین افتاده ام


شعر ارسالی از سید مسعود محمدی | با سپاس فراوان از ایشون :)

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات