این فرش که زیر پایت انداختهام
با تار دل و پود تنم بافته ام
با هر گرهاش عشق تو محکمتر شد
در هر رج آن نقش تو پرداختهام
شعر از محمد جاوید
- ۰ نظر
- ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۰۵:۲۲
این فرش که زیر پایت انداختهام
با تار دل و پود تنم بافته ام
با هر گرهاش عشق تو محکمتر شد
در هر رج آن نقش تو پرداختهام
عالم بی خبری بود بهشت آبادم
تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم
رنگ، نقش، نور، حرکت و طبیعت در فرش ایرانی یادآور نزدیکی، دوستی و حیات ما بر پهنه زمین است.
در پش دار قالی با شوق دل نشستی
صد نقش جاودانه در هرکرانه پستی
نقش آفرین عشقی الحق که چیره دستی
چون زحمت تو دارد اجر خدا پرستی
ای عاشق هنرمند پرکار و سخت کوشی
گاهی سرود خوانی گاهی دگر خموشی
شد خالق از تو خشنود تا خالق نقوشی
تو باغبان گلها یا اینکه گل فروشی
گر تار و پود قالی رنگ بهار دارد
گل های سرخ و لاکی در هر کنار دارد ...
چند
مدتی بود که برای اول مهر آماده شده بودم. برای مدرسه. چقدر خوب و خوش بودیم. میرفتم
کلاس سوم. معلممان دوست قدیمی پدرم بود. دیده بودمش. آقای قادری. بچهها همان بچههای
کلاس دوم بودند. جز یکی. سعید. توی کلاس غریبی میکرد و به خاطر قد بلندش آقای
روحانی گفت ته کلاس ردیف اوّل بشینه. من سعید را میشناختم. یک ماهی میشد آمده
بودند خانه اعظم خانم. آنقدر بد اخلاق بود، که مرتب مستأجر عوض میکرد. سعید را
زیاد نمیشناختم. ولی یکبار با مادرم که میخواست خانه جدیدشان را چشم روشنی بگوید
رفتیم خانهشان. وضع خوبی نداشتند. سعید هم زیاد توی کوچه نمیآمد و با بچهها
بازی نمیکرد. یکی دوبار فقط دیده بودمش که اومده بود بیرون نون بخره.
بر من آرام قدم بگذارید
شاخه و ساق و گل و برگ مرا
از سر حوصله و صبر نگاهی بکنید
هیچ دانید چرا
گل و گلبوته ی باغ دل من
رونق و روشنی خانه زیبای شماست
چونکه از چشمه بینایی چشمان هزاران انسان
آب خورده ست وسپس روییده ست...
بر من آرام قدم بگذارید
قلب من قالی خداست
تاروپودش از پر فرشته هاست
پهن کرده او دل مرا
در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب
برق می زند
قالی قشنگ و نو نوار من
از تلاش آفتاب
شب که
می شود خدا
روی قالی دلم
راه می رود
ذوق می کنم گریه می کنم
اشک من ستاره می شود
هر ستاره ای به سمت ماه میرود
یک شبی حواس من نبود
ریخت روی قالی دلم
شیشه ای مرکب سیاه
سال هاست مانده جای آن
جای لکه های اشتباه
فرش ایرانی، جهانی ظریف و سراسر تخیل، تکرار درخت و نهر و شکوفه، جهانی آرمانی و بر گرفته از روح ایرانی است.
نوک انگشتهایت زخم میکارند قالی را
بکش برگونه هایت این جنون پرتقالی را
تو در پستوی این رجها عروس شهر تب ریزی
که با تور سرت گستردهای فرش خیالی را
بهار نارس نارنج هایت رو به خورشیدند
و با خود عهد میبندی بهار احتمالی را
درختی سبز خواهد شد پس از این ماجرا دختر!
درختی سروتر از قامت این چند سالی را